نثر ادبی- دفاع مقدس

سلام.
هنوز هم به رسم روزهای گذشته هر صبح در چشمه ای، واژه هایی را می شویم
که با عطر صلوات های تو آمیخته شده است.

صبحانه ام تکه ای نان سنگک است با خوشه ای از خاطرات سبز با تو بودن.

زمین هم هنوز می چرخد و من از روزهای تلخ و شیرینی که در پیش است چیزی نمی دانم.

حتی نمی دانم که این خیابان هايي كه چند وقت است نسیم عبوری را به خاطر نمی آورند، می توانند حرف دلم را به تو برسانند یا باید مثل این روزهای خاکستری، گرد این واژه ها چرخ بزنم و پیر شوم؟

کاش اینجا بودی و می شنیدی صدای گنجشک هایی را که آیه های باران را تلاوت می کنند.

گنجشک ها همیشه خبر آمدنی در صدایشان دارند...

کاش زودتر از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت اشک هایم را...

نه!
کاش زودتر از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت دلتنگی هایم را پاک می کردی.

نگاه کن!
این همه زخم بر صورت گلهاست
این همه دلتنگی بر دوش ساکنان خسته ی این خیابان ها.

این همه اشک در چشم خاکيان است ؛
و این همه شهید که درانتظار تو، پرچم فریاد بر شانه دارند.

نگاه کن چقدر مادران منتظر که با یاد تو ختم قرآن گرفته اند

...و این همه چراغانی و این همه تاق نصرت برای آمدن توست .

حرف های ناگفته بسیار است !... زودتر بيا!

همين!
دیگر عرضی ندارم.

ماجرای نثر ادبی- سعیدی راد

کد خبر: ۸۴۶۰۰۲۹

تاریخ: ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۴۹

در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران مطرح شد؛

فردی که با نوشتن یک نامه ادبی شاعر شد

عبدالرحیم سعیدی راد شاعر و نویسنده کشورمان گفت: زمانی که نوشتن را شروع کردم، از من خواسته شد تا یک نامه ادبی بنویسم.

عبدالرحیم سعیدی راد شاعر و نویسنده کشورمان درباره شروع نویسندگی خود گفت: نوشتن نثر ادبی را از سال ۸۳ آغاز کرده ام، اما قصد این را نداشتم که بخواهم نثر ادبی بنویسم؛ بلکه از من خواسته شد تا یک نامه ادبی از زبان شاعری بنویسم. هنگامی که شروع به نوشتن این نامه کردم متوجه شدم که باید در اشعار نکات شاعرانه بسیاری را رعایت کنم، به همین دلیل بود که تشویق به نوشتن شدم و آن را ادامه دادم.

سعیدی راد ادامه داد: در دورانی که ابتدای نوشتنم بود، نامه هایم را در فضای مجازی منتشر می‌کردم و این کار را ادامه دادم و نوشته‌هایم کامل‌تر می‌شدند. این نوشته‌ها برایم اینگونه بود که با خود می‌گفتم: من با یک مخاطب آسمانی ارتباط دارم. بهتر است بگویم هرکه از ظن خود شد یار من... به همین سبب بود که هر کس می‌توانست در ظن خود نکاتی که در شعر وجود دارد را تصور کند.

وی افزود: برایم پیش آمده که مخاطبان یک سری اشعارم را به امام زمان (عج) و یا سایر شخصیت‌های دینی نسبت می‌دادند؛ این نامه‌ها به گونه‌ای نگارش شده اند که می‌توان گفت از زبان هر فردی می‌تواند باشد و جنسیت در این نامه‌ها وجود ندارد. در نتیجه حاصل این نامه‌ها کتابی به نام «دیگر عرضی ندارم» شد که شامل ۵۰ عنوان نامه می‌شود، بعد از این کتاب این روش ادامه پیدا کرد و به یک نثر ادبی تبدیل و درنتیجه علاقه مندی‌ام به سبک نثر ادبی و نامه نگاری بیشتر شد.

به گفته وی: دکتر سنگری از منتقدان این عرصه بیان کرده است که این سبک نامه نویسی در تاریخ ادبیات ما سابقه نداشته و برای اولین بار است که نامه نویسی به این سبک مهندسی اتفاق افتاده است. نقد‌های ایشان من را تشویق کرد که این مسیر را ادامه دهم و در کتاب «باقی بقای تو» و «عرضی ندارم» نامه‌ها را به همین سبک نوشتن ادامه دادم.

سعیدی راد گفت: یک قطعه ادبی می‌تواند در مورد هر چیزی باشد که دکتر اکرمی در کتاب های مختلف اش انجام داده است که من نام آن را نثر روزنامه‌ای گذاشته ام، در شرایط فعلی در مورد هر موضوعی اعم از مذهبی ، مناسبتی و... قطعه ادبی گفته شده است که تفاوت آنها با کار من است که این‌ها نامه هستند و نامه نویسی شروعش و پایانی دارد که آغاز آن با سلام و با جملاتی نامه ای همانند همین ، دیگر عرضی ندارم تمام می‌شود و یک یک مهندسی خاصی دارد و با یک مخاطب آسمانی حرف می‌زند که هر فردی می تواند باشد.

نثر ادبی آیینی- ویژه اربعین

صداي زنگ كاروان با صداي ضجه هاي باد توام شده است. چهره آسمان درهم است. ابري عزا گرفته از دور پيرهن چاك كرده و نوحه خوان به پيش مي آيد و اشك هايش را نثار دشت تفتيده مي كند.
از چهره نيلي فرات معلوم است كه چهل روز است آرام و قرار ندارد و موج​هايش سر به ساحل حسرت و دلتنگي مي كوبند. چهل روز است كه آتش به دامن خاك نينوا افتاده است. خاكستر خيمه هاي سوخته شده در بيابان پراكنده شده است. نيزه هاي شكسته روي زمين پراكنده شده اند. پاره هاي لباس و پوتين هاي زخمي نشان از واقعه اي عظيم دارند، اما از سمت گودالي كه با تير، نيزه و خنجر پوشيده شده هنوز هم بوي سيب به مشام مي رسد.
بعد از چهل روز صداي زنگ كاروان در دشت مي پيچد. امير اين كاروان زني غيور است كه علي وار، دلشكسته و آرام به پيش مي آيد. زني كه چهل روز فراق به اندازه چهل سال پيرش كرده است. از دور نواي حزني به گوش مي رسد:
ابرهاي غصه در تاب و تب اند
لاله هاي دشت، اشك زينب​
خورشيد روز اربعين يال هايش را بر صحراي خون رنگ پهن كرده است و كاروان به كربلانزديك مي شود و قافله سالار يادش مي آيد كه چهل روز پيش چه توفان عظيمي را پشت سر گذاشته است. در ذهنش مرور مي كند عصر عاشورا را: هلهله دشمن، فرياد «هل من ناصر» برادرش، صداي جيغ رباب وقتي كه تير به حلقوم نازك «علي اصغر» خورد. دستان بريده عباس، كودكاني كه آتش به دامن به هر سو مي دويدند و اسب بي سواري كه زينش واژگون بود و به سمت خيمه ها مي آمد و مردمي كه از بالاي پشت بام سنگ مي انداختند.
... و يادش مي آيد كه در بزمي كه يزيد به راه انداخته بود با صلابت فرياد زد:
كربلاجز عشق و شيدايي نبود
هرچه ديدم غير زيبايي نبود

(سعیدی راد)

کتاب همین

 

مروری بر کتاب «همین!»

اتاق کوچک دلم مه آلود است...

نامه‌هایی که در «همین!» می‌خوانید مهندسی خاصی در چیدمان دارند با یک سلام شروع می‌شوند و اغلب با «همین» یا «دیگر عرضی ندارم» به اتمام می‌رسند و از طرفی عاشقانه وار و گاه تغزلی هستند...

منبع : خبرگزاری فارس

تاريخ : چهارشنبه ۳ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۳۰


برای نثر ادبی یا قطعه ادبی یا نثر شاعرانه یا شعر منثور یا... تعریف مشخصی در دسترس نیست اما به قول سید اکبر میرجعفری: نثر شاعرانه از نظر اسلوبی نسبت زیادی با شعر و تفاوت عمده‌ای با مقاله دارد.

به عنوان نمونه برخی از نویسنده‌ها و شاعران اعتقاد دارند که به نوشته‌هایی که کوتاه، زیبا و سرشار از احساس و عاطفه و تخیل هستند و احساسات نویسنده را بیان می‌کنند، قطعه ادبی می‌گویند و در تعریفی دیگر آمده است که به نوشته‌هایی که مضمونی شاعرانه دارند،‌ نثر شاعرانه می‌گویند. همه این تعریف‌ها نشان می‌دهد که اصلی‌ترین خصوصیت یا ویژگی نثر ادبی بعد شاعرانگی آن است و به عبارت بهتر عناصر شعری مثل خیال انگیزی باید در آن غلیان کند.

با همه این توصیف‌ها هر چند در سال‌های بعد از انقلاب به این قالب ادبی کمتر توجه شده، تلاش‌هایی پراکنده از جانب برخی شاعران مثل احمد عزیزی و محمدرضا مهدیزاده و محمود اکرامی فر و سید مهدی شجاعی در این قالب انجام شده است. عبدالرحیم سعیدی راد نیز از جمله شاعرانی است که این قالب را بارها آزموده و اخیرا کتاب «همین» که توسط انتشارات هزاره ققنوس وارد بازار کتاب شده است،‌ یک نمونه موفق از همین قالب ادبی و به کوشش این شاعر است.

متن‌های ادبی کتاب «همین» در قالب نامه نوشته است که در مجموع ۹۹ نامه در این کتاب ۱۰۸ صفحه‌ای گرد آمده‌اند. سعیدی راد از قالب نامه برای بیان کلمات شاعرانه خود استفاده کرده چون معتقد است: برای این نثرها از قالب نامه بهره گرفته شه است چرا که اعتقاد دارم ژانر نامه نگاری در ادبیات فارسی ظرفیت بالایی دارد برای حرف زدن با مخاطب.

نامه‌هایی که در «همین!» می‌خوانید دارای یک مهندسی خاص در چیدمان هستند با یک سلام شروع می‌شوند و اغلب با «همین» یا «دیگر عرضی ندارم» به اتمام می‌رسند و از طرفی عاشقانه وار هستند و گاه تغزلی.

در یکی از نامه‌های کتاب می‌خوانیم:

سلام. به احترام نام بلند تو صبح به صبح به همه گلدان‌ها و گنجشک‌ها سلام می‌کنم و برای بیدهای مجنون دست تکان می‌دهم.

از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است... دلتنگم!..

مدتی ست که مثل ابری مست آواره دره‌های نگرانی شده‌ام.

در انتظار نیم نگاهی از مشرق چشمانت لحظه‌هایم زیر گامهای اضطراب له می‌شوند. درست مثل این دل خسته که این روزها با خبر زلزله ندیدنت ویران شده است.

از کوچه‌های بن بست بیزارم. از خیابان‌هایی که بوی مهربانی تو را نمی‌دهند... از هر چیز و هر کس که نشانی تو را گم کرده باشد... حتی از خودم ... خودم ...

خودم... مهربان‌ترینم! باز هم نارنجستان خیالم بهانه حضور اردیبهشتی تو را می‌کشد. همین!

کتاب «همین!» را انتشارات هزاره ققنوس با طراحی جلد مصطفی کارگر در ۱۰۸ صفحه با قیمت ۹۲۰۰ تومان منتشر کرده است. علاقه مندان برای تهیه کتاب می‌توانند به وبسایت این نشر مراجعه کنند.

http://www.honarnews.com/vdcdsk0j.yt0f56a22y.html

 

برای حضرت علی اکبر

کتیبه زخم

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر)

ای «علی اکبر» که حماسه از نگاه تو پدیدار شد! هنوز هم می شود از سنگفرش کوچه «بنی هاشم»، صدای گام های جوان تو را شنید. می گویند از همان روزی که زاده شدی، نینوا چشم انتظار شنیدن اذان عاشقی از لب های ترک خورده تو بود. تو زیباترین و ماندگارترین قطعه جدا نشدنی از واقعه عاشورایی.

می دانم! هیچ نقاشی تاکنون نتوانسته است شکوه حماسه تو را در آن ظهر سرخ رنگ، به تصویر بکشد.

تو از خانواده گل های سرخ هستی. از نسل پر طنین طوفان های جوان. از قبیله سرافراز عشق، از سلسله کوه های فتح نشده؛ اما حالا وقت آن است تا نقاب از چهره ماهت برداری تا همه اسطوره های جهان به چشم های آسمانی ات ایمان بیاورند. تا نگاه معصوم تو در جان پرستوهای عاشق تکثیر شود. تا رد نگاهت به سرخ ترین خاک جهان برسد. به کربلای زیبایی ها....

و آن روز حماسه، وقتی شانه به شانه پدر قدم برمی داشتی؛ عطر پیغمبرانه ات در سلول های هوای داغ، منتشر شد و همه به اشتباه افتادند و از خود پرسیدند: رسول عشق اینجا چه می کند؟

داد جان خود حسین، آن گه که اکبر شد جدا

گر نفس آید هنوزش، از صدای اکبر است

https://www.magiran.com/article/4208989

 

کتیبه زخم - نثر آیینی - حضرت علی اصغر

کتیبه زخم

شاعر: عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر)

غوغایی در قلب زمین برپا شده بود. همه کائنات چشم به لب های خورشید نینوا دوخته بودند. تمام کربلا تنها یک جمله شده بود: آیا کسی هست مرا یاری کند؟

در عالم بالا ولوله ای افتاده بود اما در زمین، سکوت بود و سکوت.

در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت

ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

 و به ناگاه صدای نازک نوزادی به یاری آمد و از دستان حضرت خورشید بالا رفت.

صدای مهربانی در دشت طنین انداخت: اگر به من رحم نمی کنید، به این طفل رحم کنید. از سمت سیاهی؛ پاسخی به شکل تیری سه شاخه حرکت کرد. طفل شیرخواره پرپر شد و آنقدر بال و پر زد تا کبوتر شد.  ای شش ماهه ترین سرباز امام، تو کوچک ترین سرباز عاشورا لقب گرفته ای؛ اما کسی که سپر جان امام باشد بزرگ است. بزرگتر از آنهایی که دیدند و سکوت کردند. بزرگتر از همه آنهایی که به امام نامه نوشتند اما از دشمن امان نامه گرفتند. بزرگتر از آنهایی که می توانستند، اما به یاری نیامدند.

قربان گلوی پاره ات یا علی اصغر!

https://www.magiran.com/article/4208493

 

نثر آیینی

شاعر: عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر)

سلام بر تو ای کربلای عزیز!

تو تنها یک قطعه زمین خشک و تفتیده نیستی که در یک گوشه از کره خاکی افتاده باشد و هر سال در ماه محرم نام عزیزش ورد زبان ها جاری شود.

تو سرزمین پر رمز و رازی هستی که عارفان هم از درک عظمت ملکوتش عاجزند.

اسراری در دل داری که همه هستی منتظر آن روزی اند که زبان بگشایی و هر آنچه را تا کنون برایش سکوت کرده ای، فریاد سر دهی.

تو آیینه ای هستی که هرکس می تواند عیار وجود خود را در آن ببیند؛

و من در تعجبم که چگونه می شود آسمانی به رنگ خون را، در گودالی حقیر مدفون کرد؟

https://www.magiran.com/article/4207259

 

کتیبه زخم

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر)

توفان «محرم» در همه شهرها و روستاها می وزد. درختان به احترام نام «حسین(ع)» خم می شوند. صدای طبل عزا در خیابان و کوچه ها می دود.

بوی سیب از سمت کربلا به «مشام» نه! به «شام» می رسد.

و کربلا چیست جز سرزمینی گداخته که می تواند تمام دل های تشنه را سیراب کند.

و کربلا آبروی همه خاک است؛ خاکی که هر ذره آن مهر نماز عاشق ترین بندگان خداست.

و کربلا نخلستانی است که تا هنوز نخل هایش سربریده می رویند و ایستاده می میرند.

و کربلا ابتدای دل هایی است که با عاشورا گره خورده اند.

و عاشورا روز سربلندی انسان است.

و تو خوب می دانی که چرا هر سال در چنین روزهایی خورشید از بلندای نیزه ای خونین طلوع خواهد کرد.

https://www.magiran.com/article/4206880

14000518

یک دقیقه با خدا - 29

روز بیست و نهم ماه رمضان

ای اولین شنونده درد دل‌ها و شکوه‌ها؛

 

عبدالرحیم سعیدی راد
شاعر و پژوهشگر
و ای آنکه هرکس و هر چیز،  در برابر عظمت وجودت حقیر و ناچیز است!

نکند از اینکه شکرگزار نعمت‌های فراوان تو نیستم مرا از آنها محروم کنی.

نکند ناسپاسی‌های من باعث شوند که نخواهی دعاهای مرا بشنوی.

نکند از اینکه میهمان خوبی برایت نبوده‌ام دست رد به سینه من بگذاری و مرا از خودت دور کنی.

ای کسی که انسان‌ها را به آرزوهایشان می‌رساند، 

در بیست و نهمین روز از ضیافتی که برایمان تدارک دیده‌ای از تو می‌خواهم یاریم کنی تا آرزوهای دور و دراز مرا از تو دور نکند و خورشید رحمت و لطف بی‌اندازه‌ات در روزهای دیگر نیز همانند ماه رمضان بر ما بتابد. همین.

یک دقیقه با خدا- 28

روز بیست و هشتم ماه رمضان

ای رفیق روزهای من در تنهایی و غربت !

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر و پژوهشگر)

عقربه های ساعت بی رحمانه می تازند و روزها و هفته ها یکی یکی می گذرند. ماه رمضان دارد به پایان می رسد و من هنوز در وجودم حرکتی انجام نداده ام. احساس می کنم که تغییری در من به وجود نیامده.

چه تصور دردناکی است که جز گرسنگی باری به دوش نکشیده باشم. نکند میهمانی تمام شود و سفره های رحمت و برکت برچیده شوند و من با دستان خالی از این در بیرون بروم؟ ای مهربانتر از هر مهربانی! در بیست و هشتمین روز از میهمانی رمضان؛ یاریم کن تا قدر ثانیه های باقیمانده را بدانم. از اینکه پرنده مهربانی ات، همواره بالای سرم می چرخد از تو ممنونم. همین.

https://www.magiran.com/article/4176168

 

یک دقیقه با خدا - 25

اگر ستاره‌ها دانه‌های تسبیح من بودند، نمی‌توانستم حتی گوشه‌ای از صفات و نعمات والای تو را حساب کنم. اگر جنگل‌ها قلم می‌شدند و رودها جوهر، باز هم نمی‌توانستم مهربانی و بزرگی و بنده‌نوازی تو را وصف کنم.

رحمت و کرامت تو هم آنقدر وسیع است که هیچ بشری نتوانسته و نمی‌تواند آن را تصور کند.


ای کسی که لغزش‌های گنهکاران را نادیده می‌گیری،
بخوبی می‌دانم که گناه، روح و روان آدم را آلوده می‌کند و به سمت تو آمدن دل‌ها را جلا می‌دهد و زلال می‌کند؛ کمک کن تا در این ایستگاه بیست و پنجم میهمانی رمضان در مسیری که به ما نشان داده‌ای پایدار و ثابت قدم باشم. همین.

یک دقیقه با خدا - 21

یک دقیقه با خدا

روز بیستم ماه رمضان

ای نور بخش آسمان ها و زمین !

گاهی آنقدر گرد و غبار غفلت و غرق شدن در زندگی و روزمرگی روی دلم می نشیند که  برای تشخیص راه درست و غلط به دردسر می افتم و اگر تو دستم را نگیری و مسیر را به من نشان ندهی، راه را از چاه تشخیص نمی دهم. ای خدای بخشنده و مهربان آرزوها و خواسته های زیادی در دل دارم که گرچه خود را لایق آن ها نمی دانم اما خودت بارها فرموده ای که خواسته های تان را از من بخواهید. در این ایستگاه بیستم میهمانی رمضان از تو می خواهم که با رحمت بی شمارت، نیازهای من و همه بندگانت را برآورده کنی. همین.

 

 

 

روز بیست و یکم ماه رمضان شهادت حضرت علی (ع)

اذان سحر را دوست دارم چون عطر نام تو را در جان ها می پراکند.

اما سحری که تو اذان آن را نگفته باشی، از شب های بی ستاره هم سیاه تر است. و شب، بدون تو یعنی تندبادی از دلتنگی و حسرت.

این شب ها که از هر سو فقط تنهایی می بارد، دیگر طنین گام هایت در کوچه های سرگشته کوفه به گوش نمی رسد. دیگر دلی به یاد گل های محروم نمی تپد. کسی انبانی از نان و خرما به دوش نمی گیرد. تنها شاید کودکانی از شدت گرسنگی، بیداری شان را با یاد تو تقسیم کرده باشند.

یا علی(ع)!

حکایت عشق پایانی ندارد، اما اینک روز غریبی فرزندان تو و روز شگفت تنهایی زمین فرا رسیده است.

حالا دیگر ارکان زمین می لرزد و سطرهای نهج البلاغه خونرنگ شده است. همین

یک دقیقه با خدا - 18

روز هجدهم ماه رمضان

ای نازل کننده آیات قرآن عظیم!

ای نازل کننده آیات قرآن عظیم!

عبدالرحیم سعیدی رادشاعر و پژوهشگر

سر در خویش فرو بردن، گریستن در باد و رو به قبله عاشقی ‌ایستادن را به من آموخته‌ای!


حالا صبر یک پروانه را، در رهایی از پیله گناه و معصیت به من بیاموز! و پنجره‌ای برای تماشای زیبایی هایت و حنجره‌ای برای حرف زدن و نیایش با خودت را به من عطا کن. ای خدای مهربانی و محبت!
در ایستگاه هجدهم ماه عزیز رمضان، همه امیدم به کرامت و رحمت بی‌اندازه توست، پس بی‌ آنکه دفتر روزهای گذشته مرا ورق بزنی جلوه‌ای از بخشش و رحمت خودت را به من نشان بده. همین.‌

یک دقیقه بیا خدا - 17

روز هفدهم ماه رمضان

ای خدایی که تنها با اراده تو، سیب از درخت می افتد، زمین به دور خورشید می گردد؛ سایه ها به راه می افتند و فصل ها جای خود را با هم عوض می کنند.بی شک اشک ها و لبخندها هم از کرامت بی بدیل تو شکل می گیرند. ای بی همتایی که عشق را آفریدی تا پلی باشد از خاک تا افلاک؛نه بی دانه گندم، دنیا معنایی دارد، نه بی عبور،  زمین به آرامش می رسد که دنیا خود خوشه گندمی  است بر منقار پرنده ای عاشق.

حالا هم در هفدهمین روز از میهمانی رمضان از تو می خواهم که آرامش و محبت ات را برای همه بندگانت جاری کنی. همین!

یک دقیقه با خدا -16

روز شانزدهم ماه رمضان

ای یگانه ای که مانندی ندارد!

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر و پژوهشگر)

در ایستگاه شانزدهم میهمانی رمضان از تو می خواهم تا همه کوتاهی های مرا ببخشی!

مرا ببخش بابت هر صبحی که بدون یاد تو آغاز کردم. مرا ببخش بابت تمام لحظات شاد و موفقیت هایی که به یادت نبودم.

مرا ببخش بابت هر گره ای که از زندگی ام باز کردی و من آن را به توانایی های خودم نسبت دادم. مرا ببخش بابت هر شبی که بدون شکر نعمات تو سر بر بالین عافیت گذاشتم.

ای آفریدگار مهربانم!

چشمه قنوتم سرشار از نیاز است و چشم هایم به خورشید لطف و کرم ات خیره مانده است، پس مانند همیشه رحمت و لطف بی اندازه ات را از ما دریغ مدار. همین!

خرید آن لاین کتاب :

دانه های تسبیح (نثر ادبی ویژه دفاع مقدس)

 

https://www.ketabcity.com/bookview.aspx?bookid=2222987

ناشر : 

امينان

شابک : 9786008677406

تعداد صفحات :88

تاریخ بروزرسانی: 1396

قيمت :70000 ريال

قيمت كتاب سيتي :70000 ريال
 

یک دقیقه با خدا - 14

روز چهاردهم ماه رمضان

ای یاور آنهایی که یاوری ندارند!

ای یاور آنهایی که یاوری ندارند!

عبدالرحیم سعیدی رادشاعر و پژوهشگر

تو بی‌اندازه بزرگ هستی و من بی‌اندازه کوچک. تو با آن همه بزرگی و سروری، هوای مرا‌ داری و فراموشم نمی‌کنی و من با این همه ناچیزی، بجز در وقت گرفتاری، تو را از یاد می‌برم.

اما چه باید کرد، من انسانم، همانگونه که تو مرا آفریدی؛ با همه اشتباه های بی‌حد و حصر، با همه گناهان بزرگ و کوچک. من جزو فرشتگان و ملائک نیستم که گناه نکنم. گاهی فریب می خورم و کاری را که نباید؛ انجام می‌دهم. ولی همیشه به آغوش محبت و توبه‌پذیر تو بر می‌گردم.
در ایستگاه چهاردهم میهمانی رمضان، ملتمسانه درخواست می‌کنم که دستم را رها نکنی! همین.

یک دقیقه با خدا - 13

روز سیزدهم ماه رمضان

ای داناتر از هر دانا !

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر و پژوهشگر)

ای کاش آنگونه که با پیامبرت حرف می زدی با من هم سخن می گفتی؛

هرچند می دانم بارها و بارها با من گفت و گو کرده ای. با تلاوت آیات رحمانی؛ با خروش چشمه ها و رودخانه ها؛ با ایستادگی کوه ها و درخت ها؛ با عظمت آسمان ها و کهکشان ها؛ با آوازهای پرندگان؛ با زبان خاموش گل ها و پروانه ها. با چشم های پر حرف آفتابگردان ها و نگاه گرم و صمیمانه ماه، آن زمانی که جهان به چشمم سیاه بود.

ای خدای حضرت موسی!

در ایستگاه سیزدهم میهمانی رمضان؛ از تو می خواهم موسی را بفرستی تا از نیل قلبم بگذرد و فرعون نفسم را غرق کند. همین!

یک دقیقه با خدا - 12

روز دوازدهم ماه رمضان

ای پشتیبان آنهایی که پشتیبانی ندارند

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر و پژوهشگر)

پیمانه عمر ما در دستان حکیم و عالمانه تو قرار دارد.

دیروز می توانست روز آخر زندگی من باشد و اگر اراده تو نبود،  پرونده عمر ناچیز من بسته می شد. اما تو به من اجازه دادی تا یک طلوع دیگر را شاهد باشم.

به من فرصتم دادی تا سهم بیشتری از رحمت بی پایانت به من برسد.

تا زمان بیشتری با یاد تو زندگی کنم؛ ببخشم ؛ گل های مهربانی را تکثیر کنم؛ به مردم نیازمند یاری برسانم و حتی بتوانم از اشتباهاتم برگردم.

در ایستگاه دوازدهم ماه رمضان؛ از تو می خواهم تنها برای یک لحظه هم که شده؛ دست با کرامتت را بر دل ناآرامم بکشی! همین!

یک دقیقه با خدا - 11

یک دقیقه با خدا

ای خدای آفریننده طلوع لبخند بر لب های صبح!ی

 عبدالرحیم سعیدی راد (شاعر و پژوهشگر)

موج ها به سمت تو اوج می گیرند. ستاره های نشسته پای منبر ماه، دست به سوی تو بالا می برند و نیلوفران باغ به سمت تو می خزند. ای بزرگ با سخاوت!هر دستی که به سمت تو کشیده می شود، خالی بر نمی گردد.

این دست کوتاه پلی است، کشیده شده از خاک تا افلاک!راهی است از دل های دردمند تا اجابت کریمانه تو؛ای یاور کسانی که جز تو یاری ندارند، در این ایستگاه یازدهم ماه رمضان بر دل های خشک و کویری، باران نشاط و رحمت و برکت ات را بباران! همین

یک دقیقه با خدا - 7

روز هفتم ماه رمضان

 

ای پدیدآورنده روزها و شب‌ها!

عبدالرحیم سعیدی رادشاعر و پژوهشگر

ای پدیدآورنده روزها و شب‌ها!

هم روزهای خوب به چشمم دیده‌ام، هم روزهای بد. هم شادی داشته‌ام و هم گرفتاری و بیماری. با این حال از صمیم قلب عرض می‌کنم که از تقدیر و از همه احوالی که پشت‌سر گذاشته‌ام راضی‌ام. بی‌تعارف بگویم که زندگی‌ام کامل نیست و به همه خواسته‌ها و آرزوها، یا آنچه برایش تلاش کرده‌ام، نرسیده‌ام.

 اما به همه آنچه نیاز داشته‌ام، رسیده‌ام و به همین خاطر از تو سپاسگزارم. در هفتمین ایستگاه ماه عزیز رمضان، از تو درخواست می‌کنم روزه‌ها و عبادات اندک مرا بپذیری و از کوتاهی‌ها و خطاهایم در گذری. همین

http://www.ion.ir/news/693487

 

یک دقیقه با خدا 5

 روز پنجم ماه رمضان

ای پروردگار باران و روزهای بهاری!

عبدالرحیم سعیدی راد
شاعر و پژوهشگر
ای آفریننده شکوفه‌های بهار نارنج و گل‌های محمدی!
همان گونه که آب مایه شکوفایی و سر زندگی است، ذکر تو و یاد تو هم، امید و آرامش را در دل، شکوفا می‌کند.
کاش ما آدم‌های غافل از یاد تو می‌فهمیدیم که سال‌هاست به دور خود پیله‌ای تنیده‌ایم از غرور، زیاده خواهی، چشم و هم چشمی، حسد، تنهایی، تنهایی، تنهایی و ما در کنار هم چقدر تنهاییم!...
حالا در ایستگاه پنجم ماه رمضان چقدر محتاج باران مهربانی توام! پس بر بام کوچک دلم ببار! آنقدر ببار تا از غیر تو پاک شوم و جز تو را در دل نداشته باشم. همین.

یک دقیقه با خدا

https://www.irannewspaper.ir/newspaper/item/574589

یک دقیقه با خدا- 1

ای بهترین میزبان هستی! ایستگاه اول ماه، نامه‌ای ست که از تو به دستم رسیده است.

مرا به میهمانی دعوت کرده‌ای در حالی که راه و رسم آن را نمی‌دانم.

حتی نمی‌دانم چرا از بین این همه انسان، مرا پذیرفته ای.

اما مگر می‌شود کریمی، تو را بخواند و دعوتش را رد کنی؟

 پس می‌آیم. با تمام قلبم.

با همه سلول‌های وجودم که آن را هم تو به من بخشیده‌ای. 

می آیم اما با دست‌هایی خالی... که با دلی پراز امید، آنها را به سمت تو دراز کرده‌ام.

حالا از تو می‌خواهم که درهای رحمتت را به روی من بگشایی. همین!

(سعیدی راد)

http://www.ion.ir/news/691380

 

آخرين پله نبوت - نثر ادبی برای مبعث

تلاوت باران به گوش مي‌رسد. عرش و فرش به هم پيوند خورده است. عطر نجيب عود با عطر بال ملائك توام شده است. گل‌هاي محمدي شانه به شانه اطلسي‌‌ها به رقص آمده‌اند. كعبه پيراهن سياهش درآورده و «ابوقبيس» نام زيباي تو را پژواك مي‌كند. خورشيد سراسيمه از گريبان «جبل النور» بيرون زده است و جبرئيل از فراز «حرا» ترانه «اقرأ اقرأ» سر داده است.

اي واژه‌هاي سردرگم،

وقت آن رسيده است تا از چشمه نام «محمد(ص)» وضو بگيريد و شور بيافرينيد. نخل‌هاي مدينه را ببينيد كه هريك «بلال» شده‌اند و اذان عاشقي سر داده‌اند!

اي زيباترين لبخند خداوند!

«وَالَّيل» در وصف چشمان مهربان تو نازل شده است.

«والصبح» با صداي ضربان قلب تو برخاسته است.

آنگاه كه مي‌آمدي عقربه‌ها به احترام تو مكث كردند و آسمان 70 بار به نام عزيزت بوسه زد. حالا تو بر آخرين پله نبوت ايستاده‌اي و شب‌انديشان را به ضيافت صبح مهمان مي‌كني.

پيش از تو زمين تنها يك فصل داشت به نام گمراهي!... از طراوت كلام تو بود كه بهار در شنزارهاي مكه پديدار شد.

پيش از تو ما چيزي نبوديم جز جسمي چروكيده به نام انسان كه در مرداب بي‌كسي، دست و پا مي‌زد.

با حضور تو بود كه فاصله ميان مُلك و ملكوت كوتاه شد. قطره‌هاي باران با نخ تسبيح تو به هم پيوست و رود شد.

... و آنگاه صداي گرم و آسماني‌ات بر شانه‌هاي نسيم، در رگ‌هاي زمين منتشر شد. تو آمدي تا زمين روزي پنج نوبت احساس بزرگي كند. تا شاخه‌هاي خشكِ از هم دور شده جوانه بزنند و دل‌هاي محروم از زلالي، راهي به درياي عاطفه داشته باشند تو آمدي و بر بورياي سادگي، در جمع پابرهنگان نشستي و با انگشت اشاره‌ات مسير دلدادگي را نشان دادي. و چه زيبا شاعري از زبان تو زمزمه مي‌كند:

اي مردم، اي آواز‌هاي منتشر در باد ‌
در دست‌هاي من خدا لبخند خواهد زد
اي دشت‌هاي تشنه و با آب نامحرم ‌
يك گل شما را با خدا پيوند خواهد زد

(سعیدی راد)

در تشییع شهدا - متن ادبی

 

فصل رویش لاله‌ها بود که بار سفر را بستی.

رفتی که با چمدانی از شکوفه و بهار برگردی.

می‌خواستی آبی را به آسمان مه گرفته برگردانی.

فصل‌ها آمدند و رفتند. اما تو نیامدی. گفتند باید تو را «تفحص» کرد. اما جز نام رنگ و رو رفته ای از تو، بر سر در کوچه مان نصب است، نشانی از تو پیدا نشد.

هر جا نشانی و رد پایی از ترنم و ترانه‌های شکوفایی بود زیر پا گذاشتیم. حتی تمام روءیاهایمان را شخم زدیم تا حتی شده فقط یک تکه از پیراهن ماه تو بیابیم... اما دریغ از یک شعاع نور.

هنوز سیم‌های خاردار و ترکش‌های زنگ خورده، عطر تو و همه بچه‌های کربلای چار و پنج را نفس می‌کشند...

این روزها فصل کوچ پرستوها که می‌شود دلتنگ آمدنت می‌شوم و چشم می‌گردانم به آسمان تا بلکه در پرواز سینه سرخ‌ها بیابمت...

باورت می‌شود؟ حتی هنوز هم به خیال اینکه از تو خبری آورده باشند، با صدای کوبه در، قلبم از جا کنده می‌شود.

حالا بعد از این همه سال هنوز هم هر شب کنار پنجره ای که به سمت مسیر آمدنت باز می‌شود، من و ماه حرفهای زیادی برای هم داریم. همین!

(سعیدی راد)

https://www.farsnews.ir/news/13941025000013

...

عمو اب آب ... نثر ادبی آیینی

آب را به روی بچه‌های آسمان بسته‌اند. لب‌های زن‌ها و کودکان خشکیده است. مرد مأمور می شود تا مشک آبی به اهل حرم برساند. مثل عقابی بر یال‌های اسب سوار می‌شود و به سمت دریا کشیده می‌شود.

فصل برگریزان است و مرد می‌خروشد و برگ‌های زرد در زیر سم های اسبش له می‌‌شوند.

پشت سرش ابری سیاه سرفه می‌کند؛‌ پیش رویش دریایی تشنه منتظر ایستاده است.

مرد با شتاب می‌تازد و راه در پشت سرش گم می‌شود.

ابرها همچنان می‌غرند و او بی‌هیچ واهمه‌ای همچنان پیش می‌رود.

کم کم دریا برایش آغوش باز می‌کند. موج‌ها به احترامش برمی‌خیزند. فرشته‌های نگران، لبخند می‌زنند.

لب‌های ترک خورده مرد، همچون کبوتری به سمت خنکای آب پر می‌کشند.

دست‌های ماتم زده مشک، با آب آشنا می‌شود.

صدای نوزادی شش ماهه دل مرد را می‌لرزاند. از جا کنده  می‌شود.

نگاه شعله‌ورش به سمت خیمه‌های افروخته می‌چرخد.

مرد تشنه، مشک سیراب را به دوش می‌اندازد.

حالا پشت سرش دریایی نگران، پیش رویش  برگریزان...

حالا ساقی مست است و میخانه در آتش!

ابری هراسان با دلی سیاه می‌غرد!

برگ‌های زرد زیر پاهای اسبش می‌شکنند و مرد به سمت کودکان تشنه می‌تازد.

رعدی می‌غرد و تیری به چشم های بی‌تابش بوسه می‌زند.

برق شمشیری از پشت سر بازوان رشیدش را نشانه می‌رود. مشک به گریه می‌افتد.

ساقه نخلی می‌بیند و می‌شکند.

گلوی مشک خشک می‌شود. مرد از فراز آسمان به

زمین می‌افتد. پشت آسمان خم می‌شود. صدای ناله‌ای از عرش بگوش می‌رسد.

اسبی بدون سوار خون چکان و سوگوار به سمت خیمه‌های سوخته از عطش قدم برمی‌دارد.

دو دست که خنکای آب را چشیده‌اند، کنار ساحل جا می‌مانند.

صدای چند کودک؛ سوار بر شانه‌های باد؛ نزدیک می‌شود:

_: عمو جان!... عمو جان!... عمو!‌

روزنامه ایران پنج‌شنبه ۶‌شهریور ۱۳۹۹، شماره ۷۴۳۰

https://www.magiran.com/article/4084655

 

شب پایکوبی عاشقان

عبدالرحیم سعیدی راد شاعر

فرشته‌ای با ماه دف می‌زند و هفتاد و دو عاشق سرمست از عطر حضور، پایکوبی می‌کنند. چشم‌ها غرق در شعف و شادی اند. هر کس دیگری را در آغوش می‌گیرد و تبریک می‌گوید: - فردا تو زودتر گل باران می‌شوی یا من؟

- تو دوست‌داری نخل بی‌سر باشی یا گلستانی از گل؟
- آرزو دارم لحظه آخر، سرم بر زانوی امام باشد و او غبار از چهره‌ام بگیرد!
در گوشه‌ای اما ستاره‌ای نگران سوسو می‌زد. کبوتری سر در زیر بال‌ها پنهان کرده و آرام آرام اشک می‌ریزد. نهال نخلی چشم در چشم باغبان دوخته و با حسرت آه می‌کشد.
خون عشق در رگهای جوانش به جوش می‌آید و از جا بلند می‌شود. چند قدم به جلو می‌رود. می‌ایستد و مکث می‌کند. یک گام به عقب برمی‌دارد. صدای قلبش، فرشتگان را به هیجان می‌آورد.
برای صدمین بار واژه‌های این جمله آتشین را مرور می‌کند: «فردا همه شما به شهادت می‌رسید!»
ضربان قلبش تند‌تر می‌شود. با خودش زمزمه می‌کند:‌ یعنی من هم؟...
عمویش همچون آینه‌ای تمام قد، در کنار خیمه‌ای به وسعت آسمان ایستاده است. باز هم چند قدم بر می‌دارد و می‌ایستد. حالا دیگر روبه‌روی آینه ایستاده است اما خود را نمی‌بیند. هر چه هست جمال بی‌مثال عموی مهربان است.
بغضی شگفت به گلوی نازکش چنگ می‌اندازد. نفسی عمیق می‌کشد و بریده بریده به عمویش می‌گوید: آیا...من هم... به...شهادت می‌رسم؟...
آسمان مکث می‌کند. دیگر هیچ ستاره‌ای پلک نمی‌زند. عمویش لبخند می‌زند: مرگ در چشم تو چگونه است؟
انگار که منتظر این سؤال باشد، با همه سلول‌های تنش می‌خروشد: به خدا! شیرین‌تر از عسل!
عمویش او را به آغوش می‌کشد و غرق بوسه‌اش می‌کند و در گوشش چیزی می‌گوید.
لبخندی در چهره قاسم طلوع می‌کند. هنوز هم فرشته‌ای دف می‌زند و عاشقان پایکوبی می‌کنند.‌

http://www.ion.ir/news/608160

 

محرم

طبل عزا در خیابان‌های محرم

طبل عزا در خیابان‌های محرم

عبدالرحیم سعیدی راد- شاعر

طوفان «محرم» در همه شهرها و روستاها می‌وزد. درختان به احترام نام «حسین(ع)» خم شده‌اند. صدای طبل عزا در خیابان و کوچه‌ها می‌دود؛ رهگذران سیاهپوش، به بیرق‌های در اهتزازی چشم دوخته‌اند که روی آنها نوشته شده: «هیهات منا الذله» شاید اگر با دقت گوش کنی صدای آسمانی محتشم را از گلوی خشکیده‌اش بشنوی که:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
از خود می‌پرسی که نام و یاد «حسین(ع)» بعد از قرن‌ها با این مردم عاشق چه کرده است؟ یک معشوق و این همه عاشق؟
تکیه‌ها و حسینیه‌ها پیراهن نیلی به تن کرده‌اند و هرکس را که می‌بینی انگار درون سینه‌اش ابری عزا گرفته است و در دلش محشر کبرایی برپاست.
کم کم دسته‌های عزاداری شکل می‌گیرند؛ اشک‌ها دسته دسته از راه می‌رسند و دسته‌های زنجیرزنی از آسمان تا حسینیه دل و از آنجا تا نفس‌های تنگ غروب صف می‌کشند.
حالا حتی بوی سیب از سمت کربلا به «شام» که نه! به مشام می‌رسد.
و کربلا چیست جز سرزمینی تشنه که می‌تواند تمام دل‌های تشنه را سیراب کند.
و کربلا آبروی همه خاک است؛ خاکی که هر ذره آن مهر نماز عاشق‌ترین بندگان خداست.
و کربلا نخلستانی است که تا هنوز نخل‌هایش سربریده می‌رویند و ایستاده می‌میرند.
و کربلا ابتدای دل‌هایی است که با عاشورا گره خورده‌اند و عاشورا روز سربلندی انسان است.
و تو خوب می‌دانی که چرا هر سال در چنین روزی خورشید از بلندای نیزه‌ای خونین طلوع خواهد کرد.

 

http://www.ion.ir/news/605674/

 

خورشید نیمه رمضان- برای میلاد امام حسن ع

خورشید نیمه رمضان

روزنامه جاجم

شنبه 20 اردیبهشت 1399

http://jamejamdaily.ir/?nid=5655&pid=1&type=0

file:///C:/Users/81830/Downloads/1%20(1).pdf

سلام بر تو ای آینه حسن خداوندی!
ای کسی که همه زیبایی‌های زمین در اولین لبخند شیرینت جای گرفته است!
امروز گنجشک‌ها و پرنده‌های آواز خوان، میلاد با شکوهت را جشن گرفته‌اند. شمشادها دست افشانی می‌کنند و نخل‌های خاموش مدینه، میوه‌هایشان را به پای تو می‌ریزند.
امروز زندگی زیباتر از هر روز جاری شده است و هیچ اندوهی نمی‌تواند سد راه شادمانی مردم باشد. امروز اگر اشکی هست، اشک شادمانی برای آمدن توست ای کریم اهل بیت (ع).
امروز حتی خورشید نیمه رمضان،  با نشاط‌تر از همیشه طلوع کرده است تا در شادی خانه علی (ع) و فاطمه (س) شریک باشد.
در اولین لحظه‌ای که چشمان آسمانی‌ات به روی پاک‌ترین بانوی عالم گشوده شد، درهای مهر و الطاف الهی نیز به روی مردم عالم باز شد و چقدر لحظه باشکوهی بود وقتی حضرت عشق تو را در آغوش گرفت و به نرمی آب، در گوش‌هایت اذان و اقامه زمزمه کرد.
ای آقای جوانان اهل بهشت!
آمدی و کهکشان‌ها به وجد آمدند و ستاره‌ها در آسمان نگاهت تکثیر شدند.
آمدی و دنیا در سرانگشت صبر و صلح و سخاوت تو جای گرفت.
آمدی و از خاک تا افلاک در جشن و شادمانی روز میلادت فرو رفت.
آمدی تا آفتاب امامت در زیر پوست ابرهای تغافل پنهان نماند.
آمدی تا ذوالفقار علی(ع) دچار زنگار بی تفاوتی روزگار نشود.
چقدر ناسپاس بودند آنها که می‌دانستند، تو فرزند ذوالفقاری و میوه دل حضرت رسول(ص)، اما باز ساز ناسازگاری نواختند و با تو به ستیز برخاستند و چقدر بیچاره‌اند آ‌نها که تو را در حساس‌ترین لحظات حضور، تنها گذشتند.
با این حال هنوز تاریخ شیعه بیدار است ومی تواند گواهی بدهد چرا پای آن صلحنامه را امضا کردی، که اگر این نبود آیین نبوی از روی زمین محو می‌شد.
حالا در روز میلادت هیچ ستاره‌ای سرگردان نیست و چرخ روزگار به عشق شما و خاندان نورانی شما می‌چرخد.
میلادت مبارک ای تنهاترین سردار...!

یادداشت: یک دقیقه با خدا

روزنامه جام جم یکشنبه 14 اردیبهشت 1399

یادداشت: یک دقیقه با خدا

https://www.magiran.com/article/4038221

file:///C:/Users/81830/Downloads/JameJam-5650-page1-[magiran.com].pdf

 

مناجات

8
ای صاحب نعمت های فراوان

آنقدر ما را در نعمت های شگفت و بی پایانت غرق کرده ای که اگر کارمان فقط شمارش این نعمات باشد، بازهم زمان کم می آوریم.
مثل این نعمت بزرگ که می‌توانم با تو حرف بزنم، نیایش کنم و شکرگزار باشم.
تو آنقدر کریمی که می گویند اگر با انبوهی از گناه به در خانه تو بیایم؛ آنها را می بخشی و حتی به ثواب تبدیل می کنی.

حالا بقول مولوی که می گوید: روزه اسبی است که با سرعت تو را به مقصد می رساند؛ در این ایستگاه هشتم ماه رمضان، سوار بر اسب روزه؛ به سمت تو می آیم، مرا بپذیر. همین

(سعیدی راد)

عاشقی به شیوه حضرت‌عباس (ع)

اسم تو که می آید بی اختیار دلم می رود به سمت علقمه و فرات . به سمت روشنای جوانمردی ات. و به سمت گنجینه ادب و غیرتت. و اصلا مگر می شود اسم تو به میان بیاد و از شجاعت و جانبازی و بازوی حیدری ات یاد نکرد؟ و مگر می شود خورشید فضل و کرم ات در پشت ابرهای غفلت به فراموشی سپرده شود؟

آفتاب از سرانگشت نخل‌های مدینه بالا می رفت که تو به دنیا آمدی. پلک پنجره ها باز شد وقتی چشمهای مهربانت به سمت «ام البنین» چرخید. چشمهایی خود تفسیر تشنگی تاریخند.

می گویند تو از مادری شیرشجاعت نوشیدی که از نسل دلاوران عرب بود و در خانه مردی بزرگ شدی که همواره نام ذوالفقارش لرزه به اندام شب اندیشان می انداخت. اصلا انگار آمده بودی تا مثل سلسله کوهها شانه به شانه برادر باشی.

ای «قمر بنی هاشم »! شاید اگر تو را نمی دیدند کسی باور نداشت که ماه روی زمین راه برود. ماهی که پشت و پناه خورشید و اهل بیت اش باشد!

ای عموی همه تشنگان عالم!

تشنگی رسم خوشایندی است که تو آن را بنا گذاشتی وقتی که بر لب آب بودی و به احترام تشنگان لبهای ترک خورده ات را به نمی آشنا نکردی. اما بنازم دست هایت را که بهترین دستهای عالم اند. دستهایی که به رسم ادب در جلوی برادر، به سینه می گذاشتی. دستهایی که وقتی به آب زده شد خواب موجها را برای همیشه بر آشفت. پیش از این هیچ دستی آن چنان طوفانی نبود و روایت هیچ دستی چون ماجرای دستان با وفای تو دهان به دهان نمی گشت. دستهای معجزه گری که به پایت افتادند و بوسه گاه فرشتگان شدند.

حالا در روز میلادت، چشمهایم سقاخانه ای است که تنها دل به رودخانه فضل و کرم تو دوخته است. .

#سعیدی_راد

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1399/01/10/2232429/

 

قطعه ادبی برای شهادت امام سجاد (ع)

كمر نخل‌هاي مدينه شكسته است. پرنده‌ها از آواز مانده‌اند. تمام راه‌هاي منتهي به بقيع خميده‌اند. خون در رگ‌هاي مردانگي يخ بسته و رنگ از رخ تمام سجاده‌ها پريده است.

رودهاي زلال از حركت مانده‌اند. آه از دست آنهايي كه مايه شرمساري بشريت‌اند.

در سوگ عظيم چهارمين امام، هيچ صدايي جز شيون فرشتگان از قطعه خاموش بقيع به گوش نمي‌رسد. حتي آسمان هم قفس پرنده‌هايي شده است كه آشيانه خود را گم كرده‌اند.

اي زينت عبادت‌كنندگان!

در غروب جانگداز عاشورا، درست از لحظه‌اي كه آتش خيمه‌ها فروكش مي‌كرد، با اين ‌كه در تب مي‌سوختي، رسالت عظيم تو آغاز شد.

قبل از هر چيز كودكاني را كه ستارگان گمشده صحرا شده بودند، جمع كردي.

خودت از درون مي‌گداختي اما سايه امن مهرباني‌ات به سر همه غنچه‌هاي نوشكفته مي‌رسيد.
آه چقدر سخت و سنگين است اسارت. آن هم راهي شدن با كارواني كه يك خورشيد و هفتاد و دو ستاره را به شام مي‌برد.

چقدر سخت است اين‌ كه خودت درياي درد باشي و ببيني صبورترين بانوي عالم، سرش را به چوبه محمل مي‌كوبد!

اما هر كلمه كوبنده از خطبه‌هايت در شام، تيري بود كه چشم‌هاي ستم را نشانه مي‌رفت.

با اين حال وقتي رسول صبح از تو پرسيد: در كجا بيشتر سخت گذشت؟ ناله سردادي:
الشام... الشام... الشام.



اي سجاده‌نشين آسماني!

اشك‌هاي زلالت بر سجاده ابر، خورشيد شدند و درخشيدند. نور شدند و واژه واژه باريدند تا «صحيفه سجاديه» از پشت يله‌هاي زندان طلوع كرد. و مگر مي‌شود شعاع نور را زنداني كرد.

اين است كه بعد از قرن‌ها هنوز هم اين كتاب آفرينش شوق پرواز را در دل‌هاي بيدار زنده مي‌كند.

حالا در سكوت شهداي بقيع كه از هر فريادي رساتر است آرميده‌اي اما كلمات دعاهايت روشني‌بخش دل‌هاي مومنان است.

(سعیدی راد)

نثر ادبی برای عید قربان

آخرين باري كه طوفاني شديم
پيش پاي عشق قرباني شديم
در وجودم طوفاني برپا شده است. زلزله اي به نام «عيد قربان» ستون هاي تنم را به لرزه در آورده. آشوبي زلال در دلم چرخ می خورد و بهاري شورانگيز در لابلاي كوچه هاي ذهنم جوانه مي زند.
احساس مي كنم ربناي ديگري در قنوت نمازم ريشه دوانده است. ربنايي كه سقف نمازم را بلندتر کرده است.
احساس مي كنم كه خدا به قلب نازكم نزديك تر شده است.
كم كم از موجودي به نام خود، مي گريزم. از روزهاي يكرنگ و روزمر گي دور مي شوم.
چقدر پاهايم سنگين شده اند. نمي شود براحتي از پيله اي كه دور خودم تنيده ام كنده شوم. پا در گلم، اما مي خواهم رهايي را تجربه كنم.
مي خواهم سبکبال باشم و از ابرها فراتر بروم.
مي خواهم رداي بندگي به دوش بيندازم. به سرزمين مناي عشق قدم بگذارم. ابراهيم باشم.
مي خواهم مشق عاشقي كنم و خون ابراهيم در رگ هاي تنم بجوشد و با همه وجودم، سر كه نه! دل به فرمان الهي باشم.
مي خواهم براي يك روز هم كه شده از خودم دور باشم. چرخ بزنم. سماع كنم.
مي خواهم اسماعيل دلم را در عزيزترين روز خدا به قربانگاه ببرم.

عيد قربان که می شود هر ابراهيمي دست اسماعيلش را گرفته و راهي می شود. اما براستي بندگي كدام برتر است؟ آن كه فرزندش را مي برد تا به خدا هديه كند يا فرزندي كه آگاهانه همراه پدر گام برمي دارد؟
بی شک اسماعيل! خود، ابراهیمي است كه به قربانگاه عاشقي قدم گذاشته است.
مي خواهم ابراهيم باشم. نه... مي خواهم اسماعيل باشم. عجب دردي ست این انتخاب شگفت!
خدايا تو كداميك را مي پسندي؟ كدام يك به رضاي تو نزديك تر است؟

حالا ولي پلك پنجره ها مي پرد. عيد به روي عاشقان لبخند مي زند و دل راهي صحراي منا می شود. ابراهيم يا اسماعيل بودن فرقي ندارد، تنها بايد سر به فرمان حضرت عشق بود.

(سعیدی راد)

برای شهادت امام جعفر صادق(ع)

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا‌، در میان سروده‌های آیینی سروده‌های بسیاری از شاعران فارسی‌زبان به عرض ارادت به شیخ‌الائمه امام جعفر صادق(ع) اختصاص داشته است،‌ موسسه مذهب شیعه که نقش گسترده‌ای در توسعه فکری مذهب شیعه داشت. فردا دوشنبه 18 تیرماه مصادف است با شهادت امام جعفر صادق(ع). عبدالرحیم سعیدی‌راد در نثر زیر عرض ارادت خود را به این امام نشان داده است:‌

«در تماشای تاریخ شیعه، بغض واژه‌ها می‌شکند و حرف به حرف بر سفیدی کاغد جاری می‌شود.بقیع در سکوتی ژرف فرو رفته است. نخل‌های موپریش مدینه روزه سکوت گرفته‌اند. ابرهای بغض کرده؛ حیران و پریشان سر به شانه‌های کوه گذاشته‌اند.

از سمت ملکوت، نوای آسمانی «الرحمن» بگوش می‌رسد.

در مجلس عزای آسمانیان، بغض ابرها برای ششمین امام معصوم می‌شکند. کمی آن سوتر، از سمت نگاه‌های خیس بقیع، دسته‌های عزاداری کبوتران به راه افتاده است. فرشته‌های مقرب با بهتی شگفت؛  کوهی عظیم را مشاهده می‌کنند که قرار است در گودالی کوچک آرام بگیرد!
معلوم است که اندوه زمینیان هم به اندازه کوه‌ها سربه فلک کشیده بزرگ است و مگر کدام سینه توان به دوش کشیدن این غم سترگ را دارد؟

ای خورشید بی زوال دانش! خوشا آن روز که عالمانی از سراسر جهان همچون پروانه دوروبرت  می‌چرخیدند و از وجود تو فیض می‌گرفتند.
خوشا آن روز که درخت دانش و معرفت از کلام شوانگیز تو جان گرفت و به بار نشست و از شکوه علم  بی‌اندازه‌ات، کم کم گلستانها و باغ‌های دانایی در جهان پدید آمد.

الفبای فقه و فلسفه و اصول دانه‌های بذری بودند که یک روز در دلهای عالمان کاشتی و تا دنیا دنیاست زمین از برکت آن نفس خواهد کشید.

ای هشتمین معصوم عالم!

تو آنقدر بزرگی که فقیهان دین در همیشه تاریخ خوشه چین خرمن احادیث تو بوده‌اند.

در تعجبم مگر چه گفته بودی که آن گونه بارها برای کشتن تو نقشه کشیدند و حتی در خانه‌ات را به آتش کشیدند؟

ای چهارمین امام مسموم!  

در سوگ تو کوچه‌ها و خیابان‌هایمان لباس سیاه پوشیده‌اند و درخت‌ها شال عزا به گردن انداخته‌اند. حالا صدای نوحه‌خوان از بلندگوی مسجد محل بگوش می‌رسد:

حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود؟
یا مگر ریحانه صدیقه  اطهر نبود؟»

انتهای پیام/

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/04/17/1770938/%D8%B9%D8%B1%D8%B6-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%B9-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%85%DA%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF

 

چشمان بی شکیب

به گزارش خبرنگار مهر، ۴ خرداد در تقویم رسمی کشور، روز مقاومت و پایداری، روز دزفول نامگذاری شده است. بنیاد ۴ خرداد هر ساله همزمان با این سالروز و مناسبت، مراسم یادبودی را در ۵ شهر کشور برگزار می‌کند.

یکی از شهرهایی که این مراسم در آن برگزار می‌شود، تهران است که امسال پذیرای این برنامه در باغ موزه دفاع مقدس خواهد بود. مشهد، اهواز، دزفول و قم هم دیگر شهرهایی هستند که برنامه روز دزفول در آن ها برگزار خواهد شد. یکی از برنامه های این روز، رونمایی کتاب خواهد بود.

به این ترتیب، در مراسم مربوط به شهر تهران، ۲ کتاب رونمایی خواهند شد که یکی از آن ها، «پرستار شهر» نوشته مرضیه زَرکی است. این کتاب خاطرات زنان و دختران دزفولی و اندیمشکی را در بر می گیرد و در قالب ۱۲۸ صفحه مصور به چاپ رسیده است. ناشر این اثر انتشارات آوان جنوب است.

دیگر کتابی که همین ناشر چاپ کرده و در روز دزفول رونمایی می‌شود، مجموعه شعر «چشمان بی‌شکیب» سروده عبدالرحیم سعیدی راد است. این مجموعه شعر، درباره دزفول و مقاومت مردمش در سال های جنگ است که در قالب ۸۸ صفحه به چاپ رسیده است.

دو کتاب یادشده امروز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت از چاپخانه خارج و برای عرضه و رونمایی آماده می‌شوند.

آخرين پله نبوت - برای مبعث پیامبر (ص)

نثر ادبی برای مبعث حضرت رسول (ص)

تلاوت باران به گوش مي‌رسد. عرش و فرش به هم پيوند خورده است.

عطر نجيب عود با عطر بال ملائك توام شده است. گل‌هاي محمدي شانه به شانه اطلسي‌‌ها به رقص آمده‌اند. كعبه پيراهن سياهش را درآورده و «ابوقبيس» نام زيباي تو را پژواك مي‌كند.

خورشيد سراسيمه از گريبان «جبل النور» بيرون زده است و جبرئيل از فراز «حرا» ترانه «اقرأ اقرأ» سر داده است.

اي واژه‌هاي سردرگم، وقت آن رسيده است تا از چشمه نام «محمد(ص)» وضو بگيريد و شور بيافرينيد. نخل‌هاي مدينه را ببينيد كه هريك «بلال» شده‌اند و اذان عاشقي سر داده‌اند!

اي زيباترين لبخند خداوند!
«وَالَّيل» در وصف چشمان مهربان تو نازل شده است.

«والصبح» با صداي ضربان قلب تو برخاسته است.

آنگاه كه مي‌آمدي عقربه‌ها به احترام تو مكث كردند و آسمان 70 بار به نام عزيزت بوسه زد. حالا تو بر آخرين پله نبوت ايستاده‌اي و شب‌انديشان را به ضيافت صبح مهمان مي‌كني.

پيش از تو زمين تنها يك فصل داشت به نام گمراهي!... از طراوت كلام تو بود كه بهار در شنزارهاي مكه پديدار شد.

پيش از تو ما چيزي نبوديم جز جسمي چروكيده به نام انسان كه در مرداب بي‌كسي، دست و پا مي‌زد.

با حضور تو بود كه فاصله ميان مُلك و ملكوت كوتاه شد. قطره‌هاي باران با نخ تسبيح تو به هم پيوست و رود شد.

... و آنگاه صداي گرم و آسماني‌ات بر شانه‌هاي نسيم، در رگ‌هاي زمين منتشر شد.

تو آمدي تا زمين روزي پنج نوبت احساس بزرگي كند. تا شاخه‌هاي خشكِ از هم دور شده جوانه بزنند و دل‌هاي محروم از زلالي، راهي به درياي عاطفه داشته باشند

تو آمدي و بر بورياي سادگي، در جمع پابرهنگان نشستي و با انگشت اشاره‌ات مسير دلدادگي را نشان دادي. و چه زيبا شاعري از زبان تو زمزمه مي‌كند:

اي مردم، اي آواز‌هاي منتشر در باد ‌
در دست‌هاي من خدا لبخند خواهد زد
اي دشت‌هاي تشنه و با آب نامحرم ‌
يك گل شما را با خدا پيوند خواهد زد

(سعیدی راد)

 

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13970124000089

 

نثر ادبی- طلوع آخرين خورشيد

ستاره اي در آسمان پلك زد و درياچه مغرور ساوه خشك شد.
بادي وزيد و كنگره هاي كاخ مدائن فرو ريخت و به يكباره هفتاد ستون نورباريدند و آسمان را با زمين پيوند دادند و زمين آبرو گرفت.
اي مهربان ترين رسول!
در روزگاري كه قحط عاطفه بود و دستان شب زده ، نوزاد صبح را زنده بگور مي كردند؛
درعصري كه تا چشم كار مي كرد صحرا بود و سياهي و سكوت؛
در زماني كه پرندگان نت آواز خود را فراموش كرده بودند؛ چشم هاي زيبايت را به روي دنيا گشودي و صداي آرامش بخش و مهربانت همچون آبشاري دل انگيز به دلهاي خشك و بي رمق سرازير شد.
اگر كسي اهل دل بود مي توانست صداي آواز سنگها را هم بشنود.
يش از تو هيچ كوهي مفهوم پژواك را نمي دانست. همه كوچه هاي زندگي  يا بن بست بودند يا باريك و بي مقدار.
به هستي كه قدم گذاشتي ، آسمان به روي زمين آغوش باز كرد. موج ها به احترامت قيام كردند و نخلهاي خميده جان گرفتند.
به پرستوها مسير پرواز را آموختي. آنگاه با نگاهي كه تا خدا قد كشيده بود به مكه و مدينه وسعت بخشيدي.
از همان روز بود كه انسان قدر و قيمت پيدا كرد و بهشت آفريده شد.
دريا ها و جنگلها پشت سرت به نماز ايستادند و سنجاقكها و پروانه ها به مسير چشمانت اقتدا كردند.
 
اي پيام آور مهر و دوستي!
تو مانند آبي گوارا، پاسخي به تمام پرسشهاي تشنگي بودي.
خوشا به حال آنهايي كه تو را ديدند و باران شدند.
صدايت را شنيدند و به پرواز در آمدند. عطر حضورت را استشمام كردند و تاك شدند.
 
حالا بعد از هزار و چند صد سال از تنفس صبح آمدنت ؛ هنوز هم وقتي نسيم نامت مي وزد عطر خوش صلوات همه جانهاي مشتاقت را معطر مي كند. 

(سعیدی راد)

غوغا در غدیر

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مي‌زد سيل مردم، مثل دريا در غدير
زمين مكث كرده بود. زمان در زير پاي فرشتگان گم شده بود، اما هنوز كاروان كاروان مشتاقان شنيدن خبري عظيم از راه مي‌رسيدند. صداي تپش قلب آسمان شنيده مي‌شد كه به يكباره حضرت عشق لب به سخن گشود و دست «علي» را بالا برد و ناگهان:

آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و توفاني شديم
و آنگاه صداي صلوات گل‌ها و فرشته‌ها بلند شد. سنگ‌ها آواز خواندند. شمشادها شاعر شدند و مردم به هم تبريك گفتند.

چه مبارك روزي بود كه غدير در تاريخ نفس كشيد و سربلند شد و از آن لحظه بود كه خواب سايه‌ها و كلاغ‌ها آشفته شد.
خون يخ بسته زمستان به جوش آمد و بهار «ولايت» از لاي انگشتان رسول عشق خروشيد.

اي امير عاشقان!
درست از لحظه‌اي كه دست مبارك تو در «غدير» بالا رفت، همه چشم‌ها به سمت تو چرخيدند و آسمان برق زد و شوقي شگفت در مويرگ‌هاي زمين دويد و به يكباره:

بغض چندين ساله ما باز شد
ياعلي گفتيم و عشق آغاز شد

اي علي!
نام تو آغاز دلدادگي‌هاست. ابتداي شوريدگي و بي‌خويشي است. شروع توفاني شدن است.
تو آن آسماني مردي كه كويري‌ترين دل‌ها را به ميهماني اقيانوس محبت بردي.
نسيم يادت كه مي‌وزد همه ابرها به احترام نام آفتابي‌ات كنار مي‌روند و آسمان زلال مي‌شود.

حالا به كفش‌هاي وصله‌دارت بوسه مي‌زنم كه عرش در زير گام‌هاي تو گم مي‌شد که تو راه‌هاي آسمان‌ را بهتر از راه‌هاي زمين مي‌شناسي.

... و اينك پس از ۱۴ قرن هنوز هم خورشيد عدالتت در فراز است و نامت ورد زبان گل‌هاست و به هر طرف كه نگاه مي‌كني پرچم نام تو در اهتزاز است يا علي(ع)!

(سعیدی راد)

نثر ادبی- قرآن بر سر ماه

قرآن بر سر ماه

خبرگزاری فارس: قرآن بر سر ماه

شبی که به قدر هزاران شب، ارزشمند است. شبی که باید «جوشن» به دست گرفت و از عمق جان، کلمه کلمه تو را صدا کرد. چه شب شگفتی ست!

 به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در قنوت بی تکلف یک شب قدر زاده شدم. در شب نزول مهربانی، شب فرود فرشتگان، شب بارش سلام های پی در پی و شب «خلصنا من نار.»

شبی که به قدر هزاران شب، ارزشمند است. شبی که باید «جوشن» به دست گرفت و از عمق جان، کلمه کلمه تو را صدا کرد. چه شب شگفتی ست! وقتی آبشاری از نور، تا باغ سحرگاه، بر چشم های بیدار، جاری می شود. وقتی فاصله زمین و آسمان آنقدر کوتاه می شود که نمی توان فرقی بینشان قائل شد. وقتی نسیم بال زدن ملائک را می توان احساس کرد...

چشم های نیمه بارانی ام، سمت درختان باغچه می چرخند، دست های درخت نارنج پر از شکوفه و شبنم است. قدر این شب را گل شمعدانی می داند که آسوده و آرام، چشم به دوردست دوخته است و بی تکلم راز و نیاز می کند.

قدر این شب را ماه می داند که قرآن بر سر، روی سجاده ابر نشسته است و شاعرانه نجوا می کند:

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی

شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی

شاید اگر ستاره ها دانه های تسبیح من بودند، می توانستم برخی از صفات تو را برای خودم بشمارم و زیر لب زمزمه کنم:

ای رازدار پرده پوش!

چشمه قنوتم سرشار از نیاز است و چشم هایم به خورشید لطف و کرم ات خیره مانده است. احساس می کنم به همه شب های پرستاره بدهکارم. به تمام آیینه ها مدیونم. از روی همه گل های باغچه شرمگینم.

سر در خویش فرو بردن، گریستن در باد و رو به قبله عاشقی ایستادن را به من آموخته ای!

صبر یک پروانه را، در رهایی از پیله دلتنگی به من بیاموز! و تهور یک پرستوی بی آشیان را در من برویان!

حالامن مانده ام و این شب های رازناک قدر. هنوز از آسمان واژه های نورانی می بارد...

فرشته ها زمین را قرق کرده اند...

... و من هنوز در معانی این شب شگفت غوطه ورم.

یادداشت از: عبدالرحیم سعیدی راد

یک عکس بجا مانده از عملیات بدر

شهدايي كه در اين عكس ديده مي‌شوند:
محمدحسین اكرمي، محمدي قاري قرآن، فرج اله پيكرستان، محمدرضا صالح نژاد، حسين غياثي، عبدالرضا شريفي پور، حميد كياني، حسين انجيري، مصطفی معیری، حمید سعاده، امير پريان، محمود دوستاني و عبدالمحمد خيرعلي مشاك.

لطفا 22 ثانيه به اين عكس نگاه كنيد!

اينها 22 نفر از رزمندگان عرصه عشق و جوانمردي هستند. لازم نيست هيچ كدام را بشناسيد. تنها به آرامش و شوقي كه در چهره اين جوانان غيور ديده مي‌شود تامل كنيد. آن وقت از بركت اين نگاه‌هاي آسماني بهره‌مند خواهيد شد.
 
به اين چهره‌ها نگاه كنيد و به چهره‌هايي كه هر روز از كنارتان رد مي‌شوند. 

چهره‌هايي كه از كنار ما رد مي‌شوند با اينكه ظاهرا در رفاه بيشتر به سر مي‌برند اما انگار هميشه از چيزي رنج مي‌برند. خيلي فرق نمي كند از چه چيزي. مثلا قسطشان عقب افتاده يا درآمدشان كم است. ماشينشان خراب است يا كلاهشان را برداشته‌اند. مريض هستند يا مريضداري مي‌كنند. بليت سفر گيرشان نيامده يا بليت مسابقه فوتبال! كسي به ماشينشان زده يا پليس جريمه شان كرده. يا ... و هزار مشكل و رنجي كه تمامي ندارند. 

... اما لطفا 22 ثانيه وقت بگذاريد و به اين عكس نگاه كنيد. 

اينها 22 نفر از رزمندگان عرصه عشق و جوانمردي هستند. لازم نيست هيچ كدام را بشناسيد. تنها به آرامش و شوقي كه در چهره اين جوانان غيور ديده مي‌شود تامل كنيد. آن وقت از بركت اين نگاه‌هاي آسماني بهره‌مند خواهيد شد. 

اينها هم زندگي را دوست ‌داشتند. آرزوي مدارج بالاي تحصيلي هم داشتند. از داشتن خانه و ماشين هم بدشان نمي آمد. حتي برخي از اينها زن و بچه هم داشتند اما وقتي ديدند به آب و خاكشان تجاوز شده، در خانه نشستن را ننگ دانست، جان با ارزش خود را به دست گرفته و مردانه به دفاع از ناموس و دينشان پرداختند. 

اينها سبكبال و رها به استقبال شهادت رفتند تا چراغ خانه ما روشن بماند. 
اين عكس پیش از عمليات بدر در سال 1363 گرفته شده است.

پینوشت: این عکس و دلنوشته را در 4 اردیبهشت سال 1390 در سایت تابناک منتشر کردم. بیش از 200 نظر روی آن نوشته شد و ظرف 48 ساعت بیش از 85 هزار  هزار بیننده داشت.

نثر ادبی- برای شهدای مفقود

فصل رویش لاله‌ها بود که بار سفر را بستی.
رفتی که با چمدانی از شکوفه و بهار برگردی.
می‌خواستی آبی را به آسمان مه گرفته برگردانی.
فصل‌ها آمدند و رفتند. اما تو نیامدی. گفتند باید تو را «تفحص» کرد. اما جز نام رنگ و رو رفته ای از تو، بر سر در کوچه مان نصب است، نشانی از تو پیدا نشد.
هر جا نشانی و رد پایی از ترنم و ترانه‌های شکوفایی بود زیر پا گذاشتیم. حتی تمام روءیاهایمان را شخم زدیم تا حتی شده فقط یک تکه از پیراهن ماه تو بیابیم... اما دریغ از یک شعاع نور.
هنوز سیم‌های خاردار و ترکش‌های زنگ خورده، عطر تو و همه بچه‌های کربلای چار و پنج را نفس می‌کشند...
این روزها فصل کوچ پرستوها که می‌شود دلتنگ آمدنت می‌شوم و چشم می‌گردانم به آسمان تا بلکه در پرواز سینه سرخ‌ها بیابمت...
باورت می‌شود؟ حتی هنوز هم به خیال اینکه از تو خبری آورده باشند، با صدای کوبه در، قلبم از جا کنده می‌شود.
حالا بعد از این همه سال هنوز هم هر شب کنار پنجره ای که به سمت مسیر آمدنت باز می‌شود، من و ماه حرفهای زیادی برای هم داریم. همین!

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13941025000013

 

پنجاه و سومین عصرانه ادبی فارس 

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13941026001393 

 

http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=13941022001446

اربعین - نثر ادبی

اربعين آيينه اي از كربلاست
انتها نه! ابتداي ماجراست
    صداي زنگ كاروان با صداي ضجه هاي باد توام شده است. چهره آسمان درهم است. ابري عزا گرفته از دور پيرهن چاك كرده و نوحه خوان به پيش مي آيد و اشك هايش را نثار دشت تفتيده مي كند.
    از چهره نيلي فرات معلوم است كه چهل روز است آرام و قرار ندارد و موج
هايش سر به ساحل حسرت و دلتنگي مي كوبند. چهل روز است كه آتش به دامن خاك نينوا افتاده است. خاكستر خيمه هاي سوخته شده در بيابان پراكنده شده است. نيزه هاي شكسته روي زمين پراكنده شده اند. پاره هاي لباس و پوتين هاي زخمي نشان از واقعه اي عظيم دارند، اما از سمت گودالي كه با تير، نيزه و خنجر پوشيده شده هنوز هم بوي سيب به مشام مي رسد.
     بعد از چهل روز صداي زنگ كاروان در دشت مي پيچد. امير اين كاروان زني غيور است كه علي وار، دلشكسته و آرام به پيش مي آيد. زني كه چهل روز فراق به اندازه چهل سال پيرش كرده است. از دور نواي حزني به گوش مي رسد:
    ابرهاي غصه در تاب و تب اند
    لاله هاي دشت، اشك زينب
اند
    خورشيد روز اربعين يال هايش را بر صحراي خون رنگ پهن كرده است و كاروان به كربلانزديك مي شود و قافله سالار يادش مي آيد كه چهل روز پيش چه توفان عظيمي را پشت سر گذاشته است. در ذهنش مرور مي كند عصر عاشورا را: هلهله دشمن، فرياد «هل من ناصر» برادرش، صداي جيغ رباب وقتي كه تير به حلقوم نازك «علي اصغر» خورد. دستان بريده عباس، كودكاني كه آتش به دامن به هر سو مي دويدند و اسب بي سواري كه زينش واژگون بود و به سمت خيمه ها مي آمد و مردمي كه از بالاي پشت بام سنگ مي انداختند.
    ... و يادش مي آيد كه در بزمي كه يزيد به راه انداخته بود با صلابت فرياد زد:
    كربلاجز عشق و شيدايي نبود
    هرچه ديدم غير زيبايي نبود

زینب؛ پیام آور انقلاب کربلا - نثر ادبی

چشم ها، سرچشمه بيداري اند / اشك ها، تفسير زخمي كاري اند
ابرهاي غصه در تاب و تب اند / لاله هاي دشت، اشك زينب اند

هنوز تو را نشناخته ایم و نمی دانیم که بوده ای که اینچنین غوغایی در دل عرشیان و فرشیان بپا کرده ای. که این چنین در غم فراقت حتی صدای ضجه سنگها بلند است. ابرهای غصه گریبان چاک کرده اند و تمام خویش را یکصدا می بارند.

تو مادر صبر لقب گرفته ای و من بر صبر بلند تو انگشت به داندان مانده ام. می دانم تنها دختر علی (ع) می تواند اینگونه مقاوم باشد که زیر بار آنهمه مصائب کمرش تا نشود. که در این صورت تو مانند کوه نبوده ای بلکه کوه ها وامدار ایستادگی تواند. حالا ولی کوه ها و دشت ها در روز وفات تو نوحه خوان شده اند.

باد، با صدای زخمی اش ، شرحه شرحه ماجرای تو را برای پرچم های سیاه مانده بر دوش خیابان شرح می دهد.

نام تو «زینب» است. و زینب چکیده تمام فضائل و ارزشهای یک زن را داراست.

«زینب» آیینه تمام نمای کربلاست. پیام آور انقلاب پر شکوه عاشوراست. در بلاغت و شجاعت همچون پدرش علی (ع) تنهاست. ترجمه عفاف مادرش زهرا (س) ست. مظلومیت بی مانند برادرش حسن(ع) و فریاد خونین در گلو مانده ی حسین (ع) در غاوغای کربلاست.

تو آن شیر زنی که وقتی به سمت کاخ بیداد قدم برمی داشت زمین زیر گامهای استوارش می لرزید و همگان را بیاد ابهت و اقتدار علی (ع) می انداخت.

تو آن طوفان عظیم قیامتی که بساط کوفیان و شامیان را در هم پیچد.

تو پاسخ تشنگی کوکان  شعله ور در باد هستی که در یک ظهر عطشناک قیامت بپا کردند.

خطبه بلیغ و حماسی تو در شام،  طومار یزیدیان را در هم پیچید.

حالا هم طنین آهنگ کلام تو هنوز هم در سلولهای تاریخ جریان دارد که:

کربلا جز عشق و شیدایی نبود
آن چه دیدم غیر زیبایی نبود

ثر ادبی- در سكوت بقيع - شهادت امام سجاد علیه السلام

كمر نخل‌هاي مدينه شكسته است. پرنده‌ها از آواز مانده‌اند. تمام راه‌هاي منتهي به بقيع خميده‌اند. خون در رگ‌هاي مردانگي يخ بسته و رنگ از رخ تمام سجاده‌ها پريده است.
رودهاي زلال از حركت مانده‌اند. آه از دست آنهايي كه مايه شرمساري بشريت‌اند.
در سوگ عظيم چهارمين امام، هيچ صدايي جز شيون فرشتگان از قطعه خاموش بقيع به گوش نمي‌رسد. حتي آسمان هم قفس پرنده‌هايي شده است كه آشيانه خود را گم كرده‌اند.

اي زينت عبادت‌كنندگان!
در غروب جانگداز عاشورا، درست از لحظه‌اي كه آتش خيمه‌ها فروكش مي‌كرد، با اين ‌كه در تب مي‌سوختي، رسالت عظيم تو آغاز شد.
قبل از هر چيز كودكاني را كه ستارگان گمشده صحرا شده بودند، جمع كردي.
خودت از درون مي‌گداختي اما سايه امن مهرباني‌ات به سر همه غنچه‌هاي نوشكفته مي‌رسيد.
آه چقدر سخت و سنگين است اسارت. آن هم راهي شدن با كارواني كه يك خورشيد و هفتاد و دو ستاره را به شام مي‌برد.
چقدر سخت است اين‌ كه خودت درياي درد باشي و ببيني صبورترين بانوي عالم، سرش را به چوبه محمل مي‌كوبد!
اما هر كلمه كوبنده از خطبه‌هايت در شام، تيري بود كه چشم‌هاي ستم را نشانه مي‌رفت.
با اين حال وقتي رسول صبح از تو پرسيد: در كجا بيشتر سخت گذشت؟ ناله سردادي: الشام... الشام... الشام.

اي سجاده‌نشين آسماني!
اشك‌هاي زلالت بر سجاده ابر، خورشيد شدند و درخشيدند. نور شدند و واژه واژه باريدند تا «صحيفه سجاديه» از پشت ميله‌هاي زندان طلوع كرد. و مگر مي‌شود شعاع نور را زنداني كرد.
اين است كه بعد از قرن‌ها هنوز هم اين كتاب آفرينش شوق پرواز را در دل‌هاي بيدار زنده مي‌كند.
حالا در سكوت شهداي بقيع كه از هر فريادي رساتر است آرميده‌اي و كلمات دعایت روشني‌بخش دل‌ها ست.

نثر ادبی- کربلا

روز نخستین که صلا زد بلا
عشق پدید آمد و شد کربلا

سلام بر تو ای کربلای عزیز!
تو تنها یک قطعه زمین خشک و تفتیده نیستی که در یک گوشه از کره خاکی افتاده باشد و هر سال در ماه محرم نام عزیزش ورد زبانها بشود.
تو سرزمین پر رمز و رازی هستی که عارفان هم از درک عظمت ملکوتش عاجزند. اسراری در دل داری که همه هستی منتظر آن روزی اند که زبان بگشایی و هر آنچه را تا کنون برایش سکوت کرده ای فریاد سر دهی.
تو آینه ای هستی که هر کس می تواند عیار وجود خود را در آن ببیند.

ای آسمانی ترین زمین!
تو بیش از هزاران کتابی که در باره ات نوشته شده است ، حرف برای گفتن داری. شیرین ترین ماجراها از زبان تو شنیدن دارد.
از سرخ ترین روز تاریخ، چه عظمتی در سینه خاکی ات نهفته داری و من در تعجبم که چگونه می شود آسمانی به رنگ خون را در گودالی مدفون کرد؟

ای منزلگاه اشک!...
از چشمهای خونین ات معلوم است که آن روز چه کشیدی! نمی دانم آن روز چند بار دلت شکست. با هر قطره خونی که به زمین می ریخت نه با هر قطره خونی که به آسمان می رفت تو شهید می شدی و کسی چه می داند آنروز چند بار شهید شدی؟
بدون شک، در روز رستاخیز تو هم جزو شهدای نینوا برانگیخته خواهی شد.
...و من هیچ جای مقدسی را سراغ ندارم که به اندازه وسعت بینهایت تو روی آن اشک ریخته باشد.

ای زمین عاشق!
عشق از آن انسانهای زلال است. از آن دلباختگان حضرت معشوق است. اما مگر می شود آن همه حماسه های بشکوه را نظاره کرد و از جان برایشان گریست و عاشق نبود؟ اصلا اوج عشق و عشق بازی از همانجا آغاز شد و از همین روست که شاعری می سراید:

کار عشق از کربلا بالا گرفت
عشق آنجا دامن مولا گرفت

ذوالجناح - نثر ادبی عاشورایی

عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته
ذوالجناحی ماند با یال‌ رهای سوخته

در هیاهوی عصر عاشورا، درست زمانی که آسمان سرخ شد، زمین سرخ و چهره برخی از
خجالت سرخ؛ صدای شیهه اسبی که در واقع خروش ضجه‌ای از عمق جان بود؛ باد صحرا را به
آتش کشید. توفانی از شن به‌پا خاست، غم و غباری عجیب به راه افتاد و در ازدحام خشم
و خون و گرد، اسبی بدون سوار پدیدار شد. در همین هنگام، صدای شیون شاعری بلند
شد:

ذوالجناح آمد و آیینه زخم است تنش
هر چه آیینه به قربان چنین آمدنش

اسب لنگان لنگان و خون چکان، اما بیقرار، به سمت خیمه خالی خورشید خود را
می‌کشید. یال‌های پریشانش، باد را می‌شکافت. کاکل خونینش بوی سیب و گودال قتلگاه
می‌داد. از گوشه تیرهایی که به دست و پایش خورده بود خون می‌چکید. زین واژگونش
حرف‌های زیادی برای گفتن داشت.

اولین کسی که به سمتش دوید، صبورترین بانوی عالم «زینب» بود. زن‌ها و بچه‌های
دیگر هم هراسان رسیدند. نوگلی سراغ بابایش را می‌گرفت. آن یکی سراغ برادرش را.
دیگری از خونی که به آسمان رفت، می‌پرسید. اسب ولی سرش را به زیر انداخت و آرام یال‌هایش را تکان و کاکل خونینش را نشان داد و انگار:

با سکوتی به بلندای هزاران فریاد نوحه می‌خواند و بانوی حرم سینه زنش

ذوالجناح با چشمان پر از اشک خود چه می‌گفت که صدای ولوله ملائک بلند شد؟

اسب توان ایستادن نداشت. در برق چشمان می‌شد خیمه‌ها را دید که به آتش کشیده شده
بودند. کودکان را دید که آواره صحرا و خارهای بیابان شدند. تازیانه‌ها را دید که
بالا می‌روند و بر بدن‌های نحیف کودکان فرود می‌آیند. همه اینها را دید و به یکباره:
آنقدر از بی‌کسی بر سنگ‌ها کوبید سر
تا که داد آخر به رسم عاشقان جان ذوالجناح

ثر ادبی عاشورایی- خوش آمدی حرّ...!

مردی رشید، مثل تیری که از کمان شلیک می‌شود از طایفه شب فاصله می‌گیرد و به قافله سپیدرویان صبح می‌پیوندد.

سایه‌هایی که او را از دور می‌بینند، رنگ می‌بازند، اما مرد با هر قدمی که جلو می‌رود چهره‌اش به سرخی می‌گراید و عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌درخشد.

سوزش آفتاب مانع می‌شود تا مرد سرش را بالا بگیرد؟ یا شرم حضور؟ با این حال اگر کمی سرش را بالاتر بگیرد می‌شود در چشمانش برق عاشقی را دید.

یادش که می‌آید چگونه راه را بر خورشید بسته است دلش می‌لرزد. پاهایش سست می‌شود.

می‌ایستد و از دل می‌گذراند: «اگر مرا نبخشد؟...»
و صدایی در گوشش می‌پیچید:
سد کرده‌ای از کینه چرا راه مرا، حرّّ
از جان من امروز چه می‌خواهی؟ یا حرّّ!

تیرهای آفتاب همچنان در چشم‌هایش فرو می‌رود. دیگر نمی‌تواند قدم بردارد. تردید امانش را بریده است؛ اما چهره مهربان امام که به یادش می‌آید دلش محکم می‌شود.

خم می‌شود و بندچکمه‌هایش را باز می‌کند، گره می‌زند و به گردن می‌آویزد.

شن‌های داغ صحرا به پاهای برهنه اش بوسه می‌زند.

آرام قدم بر می‌دارد و دلش را راهی خیمه گاه نور می‌کند.

صدای ضربان قلبش را فرشته‌ها به تبرک می‌برند. سکوتی به رنگ حیرت روی آسمان و زمین خیمه می‌زند. نفس در سینه دقایق حبس می‌شود. دوباره می‌ایستد. ردی از خون روی زمین، مسیر آمدنش را نشان می‌دهد.

حالا مرد جلوی خیمه‌ای رسیده که قلب زمین است. می‌خواهد حرفی بزند. صدایش در نمی‌آید. کم‌کم جرات می‌کند و نگاهش را از روی شن‌های داغ به پرده خیمه می‌دوزد. لب‌های ترک خورده‌اش را می‌خواهد از هم باز کند، اما انگار رمقی در وجودش نیست.

بناگاه دستی پرده را بالا می‌زند و صدایی دلنشین از درون خیمه خورشید شنیده می‌شود:
ـ خوش آمدی حرّ...!

نثر ادبی- پله پله تا مباهله

1
از وقتی نام محمد(ص) در کوچه های مدینه شنیده شد، آفتاب، مهربانتر از همیشه می تابید سایه بیدها به خانه همسایه می رسید. عشق در کوچه ها تکثیر می شد و نخلهای حجاز عاشقانه به او و کلام آسمانی اش ایمان آورده بودند اما هنوز برخی از «نجرانیان» در بند تاریکی لجاجت درون خویش اسیر بودند. تا اینکه  او نامه ای از مِهر بر بال پروانه ای نوشت و به سمت «اُسقُف» آنها راهی کرد.

پروانه خود پیامبری شد و به سمت پیله ها گرفتار تارهای عنکبوت رفت و پیغام رهایی تو را به آنها رساند. افسوس هیچ پروانه ای از پیله تنهایی اش بیرون نخزید.

2
فرشته وحی، در جان نورانی ات فرود آمد. هدیه ای داشت که در سبدی از گلهای سلام و صلوات به تو تقدیم کرد. مباهله.
...وقرار  است خداند داوری کند.

3
خورشید، انگشت بر لب،  مکث می کند. نبض زمین تندتر می زند. نخلها با گیسوان پریشان از پشت جمعیت سرک می کشند. رودی از مردم جاری شده اند تا شاهد ماجرایی جاودان باشند.

4
هر دو می آیند. از یک سو «ابو حارثه»؛ پیر و شکسته و عصا زنان با قلبی سرشار از دلشوره و نگرانی، همراه با جمعی که جز سیاهی را نمی شناسند.

از روبرو شانه به شانه نسیم صبح؛ مردی می آید آرام و سبک روح. با تبسمی شیرین و دلربا. زمین به گامهایش بوسه می زند. ملایک عطر رد پایش را برای تبرک و سوغات به آسمان می برند.

او مصطفی (ص) ست که نوه کوچکش را در آغوش دارد و دست نوه دیگرش را محکم گرفته است. در یک طرف دخترش و در طرف دیگر دامادش هم قدم او شده است.  

5
برگردید!... این را «ابو حارثه» با صدای لرزانش در گوش باد می گوید و در زیر لب زمزمه می کند: اگر با سپاه ابر و باد و طوفان می آمد با او مبارزه می کردیم اما حالا  همین کودکی که در آغوش دارد، اگر از خدا بخواهد کوه را از جای می‌کند. ما که چیزی نیستیم...

6
در روز «مباهله»، آفتاب لبخند می زند. زنهای عرب کل می کشند و شمشادها به رقص می آیند. صدای روشن اشهد ان لا اله الا الله ... از سمت سپاه تاریکی به گوش می رسد. همین!