دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مي‌زد سيل مردم، مثل دريا در غدير
زمين مكث كرده بود. زمان در زير پاي فرشتگان گم شده بود، اما هنوز كاروان كاروان مشتاقان شنيدن خبري عظيم از راه مي‌رسيدند. صداي تپش قلب آسمان شنيده مي‌شد كه به يكباره حضرت عشق لب به سخن گشود و دست «علي» را بالا برد و ناگهان:

آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و توفاني شديم
و آنگاه صداي صلوات گل‌ها و فرشته‌ها بلند شد. سنگ‌ها آواز خواندند. شمشادها شاعر شدند و مردم به هم تبريك گفتند.

چه مبارك روزي بود كه غدير در تاريخ نفس كشيد و سربلند شد و از آن لحظه بود كه خواب سايه‌ها و كلاغ‌ها آشفته شد.
خون يخ بسته زمستان به جوش آمد و بهار «ولايت» از لاي انگشتان رسول عشق خروشيد.

اي امير عاشقان!
درست از لحظه‌اي كه دست مبارك تو در «غدير» بالا رفت، همه چشم‌ها به سمت تو چرخيدند و آسمان برق زد و شوقي شگفت در مويرگ‌هاي زمين دويد و به يكباره:

بغض چندين ساله ما باز شد
ياعلي گفتيم و عشق آغاز شد

اي علي!
نام تو آغاز دلدادگي‌هاست. ابتداي شوريدگي و بي‌خويشي است. شروع توفاني شدن است.
تو آن آسماني مردي كه كويري‌ترين دل‌ها را به ميهماني اقيانوس محبت بردي.
نسيم يادت كه مي‌وزد همه ابرها به احترام نام آفتابي‌ات كنار مي‌روند و آسمان زلال مي‌شود.

حالا به كفش‌هاي وصله‌دارت بوسه مي‌زنم كه عرش در زير گام‌هاي تو گم مي‌شد که تو راه‌هاي آسمان‌ را بهتر از راه‌هاي زمين مي‌شناسي.

... و اينك پس از ۱۴ قرن هنوز هم خورشيد عدالتت در فراز است و نامت ورد زبان گل‌هاست و به هر طرف كه نگاه مي‌كني پرچم نام تو در اهتزاز است يا علي(ع)!

(سعیدی راد)