قطار كه راه افتاد سكوت عجيبي بر همه شاعران حاكم شده
بود. ساعتي طول كشيد تا به حال عادي برگشتيم. شب يلدا بود و ساعات زيادي تا صبح
داشتيم. قزوه به سرغ دوستان آمد و پيشنهاد كرد كه مسابقه رباعي براي پيامبر اكرم
(ص) را ه بياندازيم. جايزه اش را هم 100 دلار اعلام كرد. همهمه اي در جمع راه به
راه افتاد. هادي كه در رديف جلويي من نشسته بود يك رباعي گفت كه آخرش لا حول ولا
... بود. خيل شفيعي گفت: من هم به تاسي از دكتر منوري يك رباعي گفتم و خواند:
بر گنج دلار تو ندارد دل راه
از جيب و رباعي ام تو هستي آگاه
در تركيه شاملو رباعي گويد
لا حول ولا قوه الا بالله
آقاي اكرامي گفت من كه شعر نمي گويم. كسي كه براي دلار
شعر بگويد در اصل براي كاه گندم كشت كرده است.
حال آقاي بهروز قزلباش بد شد دكتر حاجيان با جعبه
داروهايش به دادش رسيد.
به سراغ بيژن ارژن رفتم اين رباعي را گفته بود:
هر چند كه آخرين پيمبر بودي
از هر چه كه آمدست برتر بودي
حرف اول كلام آخر اي يار
اول بودي اگر چه آخر بودي!
فيلم بردار
دو فيلمبردار از صدا و سيما به همراه ما آمده بودند و
بيشتر لحظات سفر را فيلم برداري مي كردند. چيزي كه مشهور بود بيشتر دور شعراي
قديمي و مشهور مي رفتند و از حركات و سكنات آنها ضبط مي كردند.
در قطار كه بوديم وقتي از كنارم رد شد گفتم: اينقدر
پارتي بازي نكن. كمي هم از ما فيلم بگير! اين عقبي ها هم دل دارند!
عبدالحميد رحمانيان كه در كنارم نشسته بود گفت: بیخیال شو! ما سياه پوستيم،
آن جلويي ها سفيد پوست!
سخنراني دكتر كاووس حسن لي
يكي از بخش هاي زيبا و مانگار شب يلدا در قطار،سخنان
دكتر حسن لي بود كه در وسط واگن ايستاد و در مورد شب يلدا و فال گرفتن با ديوان
حافظ حرف زد. گزيده حرفهاي دكتر حسن لي اين بود: از سالهاي خيلي دور يكي از آيين
هاي شب يلدا فال گرفتن بوده و تا قبل از حافظ با شاهنامه فردوسي و مثنوي معنوي و
سعدي فال مي گرفتند. اما وقتي ديوان حافظ آمد آرام آرام همه به سمت حافظ گرايش
پيدا كردند.
خود حافظ هم به فال خيلي علاقه داشته و گفته:
به نااميدي از اين در مرو بزن فالي
بود كه قرعه دولت به نام ما افتد
...
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
حتي وقتي خواستند حافظ را به خاك بسپارند بين علما
اختلاف شد و آخر سر به ديوان او مراجعه كردند و اين آمد:
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
كه گرچه غرق گناه است ميرود به بهشت
اما براي اينكه چرا مردم بيشتر به حافظ رجوع مي كنند 7
دليل وجود دارد:
1- قدرت شگفت حافظ در
معماري واژگان. (زيبايي كلام)
2- شعر حافظ يك منشور چند
وجهي است كه از هر طرف كه نگاه كني نوري از آن مي تابد. مي گويند سعدي مثل كسي است
كه پشت ويترين قرار دارد و از پشت شيشه كاملا زيبايي او مشهود است اما حافظ انگار
در پشت آينه است و هر كس به او نگاه كند خودش را مي بيند.
3- مضامين شعر حافظ
اجتماعي و مردمي است
4- حافظ شاعري نيست كه
تنها بيان رنج مي كند بلكه مردم را به شاد زيستن دعوت مي كند: هنگام تنگ دستي در
عشق كوش و مستي/ كين كيمياي هستي قارون كند گدا را
5- ديوان حافظ سرشار از
حكمت هاي عاميانه است.
6- مردم حافظ را لسان
الغيب و ترجمان الاسرار مي دانند و آيات قرآن در جاي جاي آن نهفته است.
7- ديوان حافظ سرشار از
اميد و رحمت الهي است و همه را به سمت لطف خداوندي سوق مي دهد.
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته سربسته چه داني خموش!
ديد ماموري زني را توي راه
بعد از سخنراني دكتر حسن لي بچه ها رو به طنز آوردند و
از رضا رفيع خواستند كه برايمان شعر طنز بخواند. رضا هم كه آن شب حسابي سر حال بود
برايمان شعر تضمين شده "ديد موسي يك شباني را به راه" را خواند. شعر
بسيار خنده داري بود كه شور و نشاط خاصي به جمع داد. بيشتر ابياتش را توانستم
بنويسم.
ديد ماموري زني را توي راه
كو همي گفت اي خدا و اي اله
تو كجايي تا شوم من همسرت
وقت خواب آيد بگيرم در برت
تاپ پوشم بهر تو با استريچ
جاي "مي" نوشم به همراهت سن ايچ
زانتيايت را بشويم روز و شب
داخلش بنشينم از درب عقب
... اين شعر ادامه دارد تا هر چه مي خواهد دل تنگت بگو!
تولد بیگی
دوستان داشتند سر به سر پرویز بیگی می گذاشتند که قصد داشت شعر بخواند. بيگي
تا گفت: اي فداي تو هم دل و هم جان. يك باره چند نفر با هم گفتند:جان! جان!
همسرش گفت: اذیتش نکنید امشب شب تولدش است!
این جمله که به گوش جمع شعرا رسید. شعر تولدت مبارک را
برایش خواندند و دست زدند.
خليل شفيعي گفت:پرويز قشنگه ماشاا... / وقتي مي خنده
ماشاا...
یکی ديگر بلند گفت: سرهنگ بازنشسته/تولدت خجسته! همه
تکرار کردند و خندیدند. بنده خدا سرخ شده بود از خجالت. هر چند می دانم اگر همسرش
نبود همه جمع را یک تنه حریف بود!
تنقلات شب یلدا
در قطار از شام خبری نبود اما به اندازه سه شام تنقلات نوش جان کردیم. همه
نذری های خود را آورده بودند. از هندوانه گرفته (که نمی دانم از ایران آورده بودند
یا از قونیه) تا انواع آجیل و تخمه.
بیگی هم سینی میوه ای را که همسرش تهیه کرده بود توزیع
می کرد. شیرینی مشکل گشا هم خوردن داشت. به گمانم همسر آقای بیگی و کاکایی و خانم
سودابه امینی( همسر آقای قزلباش) تهیه کرده بودند. خانم نیکو گفتار هم جداگانه
مخصوص شب یلدا شیرینی آورده بود.
خاطره و شعر بيابانكي
آقاي سعيد بيابانكي براي تعريف كردن خاطره و شعر طنز فرا
خوانده شد. آقاي بيابانكي مي گفت: در زمان رژيم گذشته موقعي كه مرحوم شمس آبادي را
شهيد كرده بودند آقاي خاسته شعري گفته بود با اين مطلع:
ننگ باشد براي مردم راد
زيستن در زمان استبداد
به ساواك تهران گزارش شده بود كه ايشان همچين شعري گفته.
آقاي خاسته را ساواك تهران خواسته بود. (خاسته را خواسته بودند) ايشان هم از
اصفهان راهي تهران شده بود. دم در ساواك به ايشان مي گويند: اينجا چيكار داري؟
مي گويد:منو خواستن!
يارو مي گويد:برو بينيم بابا. كي تو رو با اين قيافه
خواسته؟؟؟
خلاصه ايشان وارد ساواك مي شود و مي رود به اتاق رييس .
همين كه مي خواهد وارد اتاق شود جلويش را مي گيرند كه: كجا سرتو پايين انداختي
ميري؟
مي گويد: من خاستم. ازم خواستن بيام اينجا. به خاطر
شعرم.
یارو مي گويد:تو غلط كردي شعر گفتي. تو اين مملكت تو حق
نداري حرف بزني. رفتي شعر گفتي؟
بعد مي گويند:خب حالا برا چي گفتي: زيستن در زمان
استبداد؟
مي گويد: قربان من منظورم زمان استبداد بوده. الان كه زمان استبداد نيست!
يارو دهنش بسته مي شود از اين حاظر جوابي و مي گويد:
دروغ قشنگي گفتي. برو ولي ديگه اين طرفا پيدات نشه!
آقاي بيابانكي بعد از خاطره گفت:زماني كه به بد حجابها
گير داده بودند من شعري گفته بودم از زبان يك بد حجاب . (ابياتي از اين شعر طنز
تقديم مي شود):
به من نيگا نكن آهاي برادر
خودت مگه نداري خوار و مادر
ماهو مگه تو نيمه شب نديدي
مي خواي بگي تو خط لب نديدي؟
امل بي سواد ژل نديده
دهاتي خنگ ريمل نديده
صورت من يه كم اناري شده
يه ريزه هم بتونه كاري شده
تقصير خياطاي رو سياهه
مانتوي من اگه يه كم كوتاهه