ثر ادبی- در سكوت بقيع - شهادت امام سجاد علیه السلام
كمر نخلهاي مدينه شكسته
است. پرندهها از آواز ماندهاند. تمام راههاي منتهي به بقيع خميدهاند. خون در
رگهاي مردانگي يخ بسته و رنگ از رخ تمام سجادهها پريده است.
رودهاي زلال از حركت ماندهاند. آه از دست آنهايي كه مايه شرمساري بشريتاند.
در سوگ عظيم چهارمين امام، هيچ صدايي جز شيون فرشتگان از قطعه خاموش بقيع به گوش نميرسد. حتي آسمان هم قفس پرندههايي شده است كه آشيانه خود را گم كردهاند.
اي زينت عبادتكنندگان!
در غروب جانگداز عاشورا، درست از لحظهاي كه آتش خيمهها فروكش ميكرد، با اين كه در تب ميسوختي، رسالت عظيم تو آغاز شد.
قبل از هر چيز كودكاني را كه ستارگان گمشده صحرا شده بودند، جمع كردي.
خودت از درون ميگداختي اما سايه امن مهربانيات به سر همه غنچههاي نوشكفته ميرسيد.
آه چقدر سخت و سنگين است اسارت. آن هم راهي شدن با كارواني كه يك خورشيد و هفتاد و دو ستاره را به شام ميبرد.
چقدر سخت است اين كه خودت درياي درد باشي و ببيني صبورترين بانوي عالم، سرش را به چوبه محمل ميكوبد!
اما هر كلمه كوبنده از خطبههايت در شام، تيري بود كه چشمهاي ستم را نشانه ميرفت.
با اين حال وقتي رسول صبح از تو پرسيد: در كجا بيشتر سخت گذشت؟ ناله سردادي: الشام... الشام... الشام.
اي سجادهنشين آسماني!
اشكهاي زلالت بر سجاده ابر، خورشيد شدند و درخشيدند. نور شدند و واژه واژه باريدند تا «صحيفه سجاديه» از پشت ميلههاي زندان طلوع كرد. و مگر ميشود شعاع نور را زنداني كرد.
اين است كه بعد از قرنها هنوز هم اين كتاب آفرينش شوق پرواز را در دلهاي بيدار زنده ميكند.
حالا در سكوت شهداي بقيع كه از هر فريادي رساتر است آرميدهاي و كلمات دعایت روشنيبخش دلها ست.
رودهاي زلال از حركت ماندهاند. آه از دست آنهايي كه مايه شرمساري بشريتاند.
در سوگ عظيم چهارمين امام، هيچ صدايي جز شيون فرشتگان از قطعه خاموش بقيع به گوش نميرسد. حتي آسمان هم قفس پرندههايي شده است كه آشيانه خود را گم كردهاند.
اي زينت عبادتكنندگان!
در غروب جانگداز عاشورا، درست از لحظهاي كه آتش خيمهها فروكش ميكرد، با اين كه در تب ميسوختي، رسالت عظيم تو آغاز شد.
قبل از هر چيز كودكاني را كه ستارگان گمشده صحرا شده بودند، جمع كردي.
خودت از درون ميگداختي اما سايه امن مهربانيات به سر همه غنچههاي نوشكفته ميرسيد.
آه چقدر سخت و سنگين است اسارت. آن هم راهي شدن با كارواني كه يك خورشيد و هفتاد و دو ستاره را به شام ميبرد.
چقدر سخت است اين كه خودت درياي درد باشي و ببيني صبورترين بانوي عالم، سرش را به چوبه محمل ميكوبد!
اما هر كلمه كوبنده از خطبههايت در شام، تيري بود كه چشمهاي ستم را نشانه ميرفت.
با اين حال وقتي رسول صبح از تو پرسيد: در كجا بيشتر سخت گذشت؟ ناله سردادي: الشام... الشام... الشام.
اي سجادهنشين آسماني!
اشكهاي زلالت بر سجاده ابر، خورشيد شدند و درخشيدند. نور شدند و واژه واژه باريدند تا «صحيفه سجاديه» از پشت ميلههاي زندان طلوع كرد. و مگر ميشود شعاع نور را زنداني كرد.
اين است كه بعد از قرنها هنوز هم اين كتاب آفرينش شوق پرواز را در دلهاي بيدار زنده ميكند.
حالا در سكوت شهداي بقيع كه از هر فريادي رساتر است آرميدهاي و كلمات دعایت روشنيبخش دلها ست.
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۰۴ ساعت توسط سعیدی راد
|
عبدالرحیم سعیدی راد