روزی که کربلا به خود بالید - برای میلاد امام حسین (ع)

برای نوشتن از تو، خوشبخت‌ترین واژه‌ها؛ همچون کبوتران حرم به سمتم بال می‌گشایند، چرا که نام زیبای تو نقطه پرگار جمع عاشقان است. حالا ولی دلم یکباره نقب می‌زند به سوم شعبان چهارم هجری؛ به اولین لحظه شیرینی که پلک‌های نازکت را بالا بردی و برترین بانوی دوعالم به روی تو لبخند زد و تو همچون شکوفه‌ای باز شدی، روییدی و بالنده شدی. از همان دقیقه بر همگان معلوم شد که تو از هر گلی خوشبوتر و زیباتری.

گنجشک‌ها خبر آمدنت را جشن گرفتند. نیلوفرها و پیچک‌ها بر دیوارهای کاه‌گلی روییدند. آیینه‌های حقیقی قد کشیدند و در دشت عاشقی، هفتادودو شقایق به احترام طلوع نام عزیزت قیام کردند. آن‌روز خاک کربلا به خود بالید و برای دیدنت ثانیه‌ها را می‌شمرد.

آن روز عاشورا آفریده شد.

و آن روز آسمان آنقدر به زمین نزدیک شد که پرنده‌ها می‌توانستند به جای دانه، ستاره بچینند.

hosein

 

تو سپیدترین شعر عاشقانه‌ای هستی که آن روز در خانه باشکوه «علی(ع)» متولد شد. چه لحظه شکوفایی بود زمانی که در آغوش حضرت رسول (ص) آرام گرفتی و همان وقت بود که صدای صلوات‌های آسمانی فرشتگان قطع و نوای دلنشین اذان در گوش مبارکت طنین‌انداز شد. آنگاه بوسه‌های یکریز پیامبر بر صورت ماهت و بر سفیدی گلویت...

در این میان صدای ناله‌ای جانسوز از دوردست بگوش رسید که صدا می‌زد: حسین(ع) حسین(ع)... «فطرس» بود همان فرشته بال شکسته‌ای که تو را شفیع قرار داد تا مورد لطف خداوند قرار گیرد. تو لبخند زدی. آسمان برق زد و رحمت خدا باریدن گرفت...

حالا می‌خواهم بگویم ای کسی که در «شش گوشه قلبم» جای گرفته‌ای! من فرشته نیستم. اما با دستانی خالی در روز میلاد تو را صدا می‌کنم و از تو می‌خواهم دستم را بگیری و لبخندت را از من دریغ نفرمایی!

امروز می‌خواهم با تمام واژه‌هایم بسرایم:

جز تو کس در عاشقی استاد نیست
تشنه کام هر چه باداباد نیست

روزنامه جام جم، شماره 3714 به تاريخ 22/3/92، صفحه 20 (صفحه آخر) 
 http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2750814

بعثت؛ روز پیوند گل و لبخند

 

من که توفان‌کیش و دریا‌ مذهبم
یا «محمد»(ص) می‌تراود از لبم
پیش از آغاز رسالت پروانه‌ها و پرنده‌ها به نمازش اقتدا می‌کردند. ستاره‌ها، قنوت نمازش را بر چشم می‌گذاشتند و به ملکوت می‌بردند.

بعثت؛ روز پیوند گل و لبخند

سنگ های «جبل الرحمه» به کفش های وصله دارش بوسه می نوشتند. خورشید هر روز به احترام او برمی خاست.

چشمه ها به لطف حضور او جاری می شدند و غار حرا اولین کسی بود که برایش آغوش وا کرد. او «امین» شده بود تا یک روز «آمین» دعاهای مردم باشد تا این که روز انتخاب فرارسید.

چشم آسمان برق زد. عقربه ها از حرکت ایستادند. صدای بال فرشته ای به گوش رسید و صدایی از جنس ملکوت در جان لحظه ها پیچید و آرام گفت: بخوان!

و او خواند آنچه را که خداوند از او خواسته بود و آن روز، روز «بعثت» بود. روز شروع شیرین ترین توفان عالم. روز پیدایش باشکوه عشق. روز پالایش دلنواز روح و روز پیوند گل و لبخند.

از آن لحظه بود که غار حرا به رقص درآمد. آفتاب مکه از دل حرا شکوفه زد. خورشید و ماه، مسلمان شدند. نخل ها ردای نور به شانه ها انداختند و موج ها سجده شکر به جای آوردند.

از آن لحظه بود که نسیم سحری چرخ زنان، عطر تنش را به دورترین روستاها رساند. سلمان ها و ابوذرها جریان یافتند و بلال از گلوی گل سرخ، اذان عاشقی سر داد. از آن لحظه بود که سیاهی رنگ باخت و پیشانی بت های کعبه با خاک آشنا شد.

از حرا که به سمت مکه سرازیر شد. زمین به خودش بالید و جویبارها به جریان افتادند. آسمان لبخند زد و وسیع شد. ناودان ها اشک شوق ریختند و قناری ها لب به تلاوت عشق گشودند.

آمد و بر بوریای سادگی و صمیمیت نشست و لبخند خداوند را به مردم نشان داد.
آمد و بهار از شانه های عزیزش نیلوفرانه بالا رفت.
آمد و مرداب ها به حرکت درآمدند.
آمد و انسان ها بزرگ شدند، آنقدر که می توانستند از آسمان ستاره بچینند.

آمد کسی که دست هایش وقف مردم بود
آمد کسی که نسبتی با عشق و ایمان داشت
در سینه اش یک دل، دلی از جنس تابستان
بر روی لب های مبارک ذکر قرآن داشت
روزنامه جام جم، شماره 3709 به تاريخ 18/3/92، صفحه 20 (صفحه آخر)

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2747496&ref=Author