غزل بسیج

*هفته گرامیداشت بسیج بر دلاور مردان بسیجی مبارک باد!
بهتر از شما برادري نبود
در شبي که هيچ ياوري نبود

اسب بود و تيغ و صحنه نبرد
بهتر از شما دلاوري نبود

غير دست حق به روي سنگرت
سايه‌بان سايه گستري نبود

حرف اگر که بود عشق و درد بود
غير از اين دو، حرف ديگري نبود

... واي من شبي که باغ لاله سوخت
جز شرار شعله سنگري نبود

مثل کودکي ميان حوض خون
دست و پا زديد و مادري نبود

هرچه بود و بود داغ تازه بود
جنگ بود و جنگ، داوري نبود

قصیده ی اروند

دوست بسیار نازنینم محمدحسین انصاری نژاد که هم شاعر بسیار خوبی ست و روحانی خوبتری، به من اظهار لطف کردند و قصیده زیر را تقدیم داشتند. از همینجا مراتب تشکر خودم را  اعلام  می کنم و برایش روزهای خوش آرزو مندم.

قصیده ی زیر، دلوایه ای است با شاعر زلال و مهربان جنوبی، عبدالرحیم سعیدی راد:
بر ساحلی و چشم به بی تابی اروند
بر ساحلی و همنفس زمزمه ای چند

زیباست به هنگام فلق، جلوه ی کارون
زیباتر از آن گاه شفق، جذبه ی اروند

اینجاست شفق، آینه ی خون شقایق
اینجاست شفق، رنگ غزل های خداوند

بر ساحلی و باز چه بی تابی و دلتنگ
بر ساحلی و باز به این زمزمه خرسند:

با لهجه ی گلگونت کس نیست هم آوا
با شور دگر گونت کس نیست همانند

هم بر گل سرخ است اشارات تو یکسر
هم بر گل سرخ ست تو را یکسره سوگند

تو مثل خودت هستی و بس،شرح تواین ست
نه رود ارس با تو شبیه ست نه "هلمند"

در توست نماهنگ غزل های سلیمان
در توست مزامیری از حکمت و از پند

یک دسته گل پرپر در آب شناور
در سینه ی تو را شور شهیدانه ای افکند

یعنی به دلت حس غریب شب حمله ست
بر رود زدی بین هیاهوی پدافند

در آینه رود ببین کیست به ساحل
هنگام وداع آمده با منقل اسپند

در توست پراکنده ورق های گل سرخ
در زیر و بم توست مرا شعله به هر بند

دیریست دلت همنفس حضرت سقاست
دیریست دلت دارد با علقمه پیوند

بر ساحلی و باز شب از نیمه گذشته
اروند چه خوش کرده تو را یکسره پابند

ای همنفس زلف پریشان شلمچه
ای همسفر شاعر تنهایی "گتوند"

می بینمت آهسته که در حال عبوری
با وسعتی اندوه به اندازه ی الوند

هر چند به تهران دوری از شب ساحل
حسرت زده بی سایه ی یک نخل برومند

داری خبر از شور شبانگاهی "شمران"
داری خبر از سکر سحر گاهی "دربند"..
.
خوش گفت در این قافیه و بحر، "امیری":
از راه فراز آمده با هلهله اسپند
22/8/1392بندر عباس

عموجان!...آب!


آب را به روي بچه هاي آسمان بسته اند. لبهاي زنها و كودكان خشكيده است. مرد مامور مي شود تا مشك آبي به اهل حرم برساند. مثل عقابي بر يالهاي اسب سوار مي شود و به سمت دريا كشيده مي شود.

فصل برگریزان است و مرد می‌ خروشد و برگ‌های زرد در زیر سمهاي اسبش له می شوند.
پشت سرش ابری سیاه سرفه مي كند؛‌ پیش رويش دریایی تشنه منتظر ايستاده است.
مرد با شتاب می‌تازد و راه در پشت سرش گم می‌شود .  
ابرها همچنان می‌غرند و او بي هيچ واهمه اي همچنان پیش می‌رود.
کم کم دریا برایش آغوش باز می کند. موج ها به احترامش برمی‌خیزند. فرشته‌های نگران، لبخند می‌زنند.
لب‌های ترک خوررده مرد، همچون کبوتری به سمت خنکای آب پر می‌کشند.
دست‌های ماتم زده مشک، با آب آشنا می شود.
صدای نوزادی شش ماهه دل مرد را می‌لرزاند. از جا کنده می‌شود.
نگاه شعله‌ورش به سمت خیمه های افروخته می‌چرخد.
مرد تشنه، مشک سیراب را به دوش می‌ اندازد.
حالا پشت سرش دریایی نگران، پیش رويش برگریزان...
حالا ساقی مست است و میخانه در آتش!
ابری هراسان با دلي سياه می‌غرد!
برگ‌های زرد زیر پاهای اسبش می شکنند و مرد به سمت كودكان تشنه مي تازد.
رعدي مي غرد و تيري به چشمهاي بي تابش بوسه مي زند.

برق شمشيري از پشت سر بازوان رشيدش را نشانه مي رود. مشك به گريه مي افتد.

ساقه نخلی مي بيند و مي شكند.
گلوی مشک خشک می‌شود. مرد از فراز آسمان به زمين مي افتد. پشت آسمان خم مي شود. صداي ناله اي از عرش بگوش مي رسد.

اسبي بدون سوار خون چكان و سوگوار به سمت خيمه هاي سوخته از عطش قدم بر مي دارد.
دو دست که خنکای آب را چشیده‌ اند، کنار ساحل جا می‌مانند.
صدای چند کودک؛ سوار بر شانه‌های باد؛ نزدیک می‌شود:
_: عمو جان! ... عمو جان! ... عمو!

چهارمین عصرانه ادبی خبرگزاری فارس

برادر عزیزم حسین قرایی و دوستان خبرگزاری فارس لطف کردند و در روز تولد من می خواهند روز دوشنبه (بیستم آبان) ساعت ۱۵ در محل خبرگزاری (به نشانی خیابان انقلاب، ‌زیر پل کالج، کوچه سعیدی) مراسم گرامیداشتی برگزار کنند.

خبر مراسم

من یک شاعر دولتی ام!

یک معشوق و این همه عاشق

وقتی مشک به گریه افتاد

مصاحبه آقای دکتر سنگری

 مصاحبه آقای سید حبیب حبیب پور

شعر سرکار خانم حیایی تهرانی

تصاویر مراسم

گزارش اول مراسم: قزلبباش- سهرابی نژاد- عرفان پور

گزارش دوم: قزوه، طراوت پور

نثر ادبی - شیرینتر از عسل

 

فرشته ای با ماه دف می زند و هفتاد و دو عاشق سر مست از عطر حضور، پایکوبی می کنند. چشم ها غرق در شعف و شادی اند. هر کس دیگری را در آغوش می گیرد و تبریک می گوید:

-          فردا تو زودتر گل باران می شوی یا من؟

-          تو دوست داری نخل بی سر باشی یا گلستانی از گل؟

-          آرزو دارم لحظه آخر، سرم بر زانوی امام باشد و او غبار از چهره ام بگیرد!

در گوشه ای اما ستاره ای نگران سوسو می زد. کبوتری سر در زیر بالها پنهان کرده و آرام آرام اشک می ریزد. نهال نخلی چشم در چشم باغبان دوخته و با حسرت آه می کشد.

خون عشق در رگهای جوانش به جوش می آید و از جا بلند می شود. چند قدم به جلو می رود. می ایستد و مکث می کند. یک گام به عقب بر می دارد. صدای قلبش، فرشتگان را به هیجان می آورد.

برای صدمین بار واژه های این جمله آتشین را مرور می کند: «فردا همه شما به شهادت می رسید!»

ضربان قلبش تند تر می شود. با خودش زمزمه می کند:‌ یعنی من هم؟...

عمویش همچون آینه ای تمام قد، در کنار خیمه ای به وسعت آسمان ایستاده است. باز هم چند قدم بر می دارد و می ایستد. حالا دیگر روبروی آینه ایستاده است اما خود  را نمی بیند . هر چه هست جمال بی مثال عموی مهربان است.

بغضی شگفت به گلوی نازکش چنگ می اندازد. نفسی عمیق می کشد و بریده بریده  به عمویش می گوید: آیا ...من هم ... به شهادت می رسم؟

آسمان مکث می کند. دیگر هیچ ستاره ای پلک نمی زند. عمویش لبخند می زند: مرگ در چشم تو چگونه است؟

انگار که منتظر این سوال باشد، با همه سلولهای تنش می خروشد: به خدا! شیرین تر از عسل!

عمویش او را به آغوش می کشد و غرق بوسه اش می کند و در گوشش چیزی می گوید.
لبخندی در چهره قاسم طلوع می کند. هنوز هم فرشته ای دف می زند و عاشقان پایکوبی می کنند.

نثر ادبی - شال عزا بر گردن نخلهای تشنه

ای اشک کجایی که غم از راه رسید
اندوه عظیم و ماتم از راه رسید
یک سال گذشت و باز یک بار دگر
پلکی زدی و محرم از راه رسید

محرم، ماه دل بریدن ها و دل سپردن هاست. آغاز شوریدگی و سربلندی دلهای شیعه است.

خیابانهای شهر در بارش بیرق های سیاه فرو رفته اند و سپاه اشک به دروازه چشمهای بیقراری رسیده است. تکیه ها و حسینیه ها به روی ابرهای عزادار آغوش گشوده اند و هر لحظه افسوس و آه و دریغ تا آسمان سینه های دلتنگ قد می کشد.

در این عزای فراگیر،  نخلهای تشنه نیز شال سیاه به گردن انداخته اند و اشکهای جوان خود را همچون میوه های شیرین ، به پای سردار آزادگی می ریزند.

دسته های سینه زن، لاله های داغداری هستند که پیراهن محرم پوشیده اند و به سمت کربلای شوریگی راهی شده اند.

خدایا این چه داغ عظیمی ست که قرن هاست سرزمین های این کره خاکی را در می نوردد و در سینه هر آزاده ای توفان بپا می کند؟

ای «سرخ ترین گل محمدی»!
‌ماجرای  تو چقدر شگفت و رازگونه است. می گویند از روز نخست نیز حضرت آدم، برای مظلومیت تو روضه خوانده و گریسته است. و با خودم می گویم انگار جهان با ماه محرم آغاز شده است.

... و مگر عاشورا چیست جز روز شکفتن بغض خیمه هایی رها در باد. روزی که آب به دستهای تشنه برادری بوسه زد. روزی که تیرهای درنده قلب آیینه ای را نشانه رفتند.

... و مگر شمر و یزید و عمر سعد کیستند جز بوته های خاری که به دست توفان سرخ نام «حسین (ع)» از ریشه کنده شدند؟!...  

باور کنید این که هر روز از سمت مشرق طلوع می کند خورشید نیست بلکه سر از قفا بریده ی حضرت خورشید است که صبح به صبح از مشرق جانها طلوع می کند و در گودالی غریب غروب می کند.

بانک اشعار عاشورایی

بانک اشعار و نثر ادبی عاشورایی

http://ashoora.persianblog.ir/

 

نثر ادبی - ذوالجناح بي‌سوار مي‌آيد

عصر عاشورا كنار خيمه‌هاي سوخته
ذوالجناحي ماند با يال‌ رهاي سوخته

در هياهوي عصر عاشورا، درست زماني كه آسمان سرخ شد، زمين سرخ و چهره برخي از خجالت سرخ؛ صداي شيهه اسبي كه در واقع خروش ضجه‌اي از عمق جان بود؛ باد صحرا را به آتش كشيد. توفاني از شن به‌پا خاست، غم و غباري عجيب به راه افتاد و در ازدحام خشم و خون و گرد، اسبي بدون سوار پديدار شد. در همين هنگام، صداي شيون شاعري بلند شد:

ذوالجناح آمد و آيينه زخم است تنش
هر چه آيينه به قربان چنين آمدنش

اسب لنگان لنگان و خون چكان، اما بيقرار، به سمت خيمه خالي خورشيد خود را مي‌كشيد. يال‌هاي پريشانش، باد را مي‌شكافت. كاكل خونينش بوي سيب و گودال قتلگاه مي‌داد. از گوشه تيرهايي كه به دست و پايش خورده بود خون مي‌چكيد. زين واژگونش حرف‌هاي زيادي براي گفتن داشت.

اولين كسي كه به سمتش دويد، صبورترين بانوي عالم «زينب» بود. زن‌ها و بچه‌هاي ديگر هم هراسان رسيدند. نوگلي سراغ بابايش را مي‌گرفت. آن يكي سراغ برادرش را. ديگري از خوني كه به آسمان رفت، مي‌پرسيد. اسب ولي سرش را به زير انداخت و آرام يال‌هايش را تكان و كاكل خونينش را نشان داد و انگار:

با سكوتي به بلنداي هزاران فرياد
نوحه مي‌خواند و بانوي حرم سينه زنش

ذوالجناح با چشمان پر از اشك خود چه مي‌گفت كه صداي ولوله ملائك بلند شد؟

اسب توان ايستادن نداشت. در برق چشمان مي‌شد خيمه‌ها را ديد كه به آتش كشيده شده بودند. كودكان را ديد كه آواره صحرا و خارهاي بيابان شدند. تازيانه‌ها را ديد كه بالا مي‌روند و بر بدن‌هاي نحيف كودكان فرود مي‌آيند. همه اينها را ديد و به يكباره:

آنقدر از بي‌كسي بر سنگ‌ها كوبيد سر
تا كه داد آخر به رسم عاشقان جان ذوالجناح

نثر ادبی- خوش آمدی حرّّ!

مردي رشيد، مثل تيري كه از كمان شليك مي‌شود از طايفه شب فاصله مي‌گيرد و به قافله سپيدرويان صبح مي‌پيوندد.

سايه‌هايي كه او را از دور مي‌بينند، رنگ مي‌بازند، اما مرد با هر قدمي كه جلو مي‌رود چهره‌اش به سرخي مي‌گرايد و عرق شرم بر پيشاني‌اش مي‌درخشد.

سوزش آفتاب مانع مي‌شود تا مرد سرش را بالا بگيرد؟ يا شرم حضور؟ با اين حال اگر كمي سرش را بالاتر بگيرد مي‌شود در چشمانش برق عاشقي را ديد.

يادش كه مي‌آيد چگونه راه را بر خورشيد بسته است دلش مي‌لرزد. پاهايش سست مي‌شود.

مي‌ايستد و از دل مي‌گذراند: «اگر مرا نبخشد؟...»
و صدايي در گوشش مي‌پيچيد:
سد كرده‌اي از كينه چرا راه مرا، حرّّ
از جان من امروز چه مي‌خواهي؟ يا حرّّ!

تيرهاي آفتاب همچنان در چشم‌هايش فرو مي‌رود. ديگر نمي‌تواند قدم بردارد. ترديد امانش را بريده است؛ اما چهره مهربان امام كه به يادش مي‌آيد دلش محكم مي‌شود.

خم مي‌شود و بندچکمه‌هايش را باز مي‌كند، گره مي‌زند و به گردن مي‌آويزد.

شن‌هاي داغ صحرا به پاهاي برهنه اش بوسه مي‌زند.

آرام قدم بر مي‌دارد و دلش را راهي خيمه گاه نور مي‌كند.

صداي ضربان قلبش را فرشته‌ها به تبرك مي‌برند. سكوتي به رنگ حيرت روي آسمان و زمين خيمه مي‌زند. نفس در سينه دقايق حبس مي‌شود. دوباره مي‌ايستد. ردي از خون روي زمين، مسير آمدنش را نشان مي‌دهد.

حالا مرد جلوي خيمه‌اي رسيده كه قلب زمين است. مي‌خواهد حرفي بزند. صدايش در نمي‌آيد. كم‌كم جرات مي‌كند و نگاهش را از روي شن‌هاي داغ به پرده خيمه مي‌دوزد. لب‌هاي ترك خورده‌اش را مي‌خواهد از هم باز كند، اما انگار رمقي در وجودش نيست.

بناگاه دستي پرده را بالا مي‌زند و صدايي دلنشين از درون خيمه خورشيد شنيده مي‌شود:
ـ خوش آمدي حرّ...!

نثر ادبی- کربلا، منزلگاه اشک

روز نخستین که صلا زد بلا
عشق پدید آمد و شد کربلا

سلام بر تو اي كربلاي عزيز!  
تو تنها يك قطعه زمين خشك و تفديده نيستي كه در يك گوشه از كره خاكي افتاده باشد و هر سال در ماه محرم نام عزيزش ورد زبانها بشود.
تو سرزمين پر رمز و رازي هستي كه عارفان هم از درك عظمت ملكوتش عاجزند. اسراري در دل داري كه همه هستي منتظر آن روزي اند كه زبان بگشايي و هر آنچه را تا كنون برايش سكوت كرده اي فرياد سر دهي.
تو آينه اي هستي كه هر كس مي تواند عيار وجود خود را در آن ببيند.

اي آسماني ترين زمين!
تو بيش از هزاران كتابي كه در باره ات نوشته شده است ، حرف براي گفتن داري. شيرين ترين ماجراها از زبان تو شنيدن دارد.
 از سرخ ترين روز تاريخ،  چه عظمتي در سينه خاكي ات نهفته داري و من در تعجبم كه چگونه مي شود آسماني به رنگ خون را در گودالي مدفون كرد؟

اي منزلگاه اشك!...
از چشمهاي خونين ات معلوم است كه آن روز چه كشيدي! نمي دانم آن روز چند بار دلت شكست. با هر قطره خوني كه به زمين مي ريخت نه با هر قطره خوني كه به آسمان مي رفت تو شهيد مي شدي و كسي چه مي داند آنروز چند بار شهيد شدي؟
بدون شك، در روز رستاخيز تو هم جزو شهداي نينوا برانگيخته خواهي شد.
...و من هيچ جاي مقدسي را سراغ ندارم كه به اندازه وسعت بينهايت تو روي آن اشك ريخته باشد.

اي زمين عاشق!
عشق از آن انسانهاي زلال است. از آن دلباختگان حضرت معشوق است. اما مگر مي شود آن همه حماسه هاي بشكوه  را نظاره كرد و از جان برايشان گريست و عاشق نبود؟ اصلا اوج عشق و عشق بازي از همانجا آغاز شد و از همين روست كه شاعري مي سرايد:

کار عشق از کربلا بالا گرفت
عشق آنجا دامن مولا گرفت

یادکردی تلخ از وداع با قیصر شعر انقلاب

تصویری از دوران جوانی قیصر امین پور

 

۱
چهارشنبه نهم آبان ۱۳۸۶ ساعت ۲۲
هنوز هم باورش سخت است که قیصر در بین ما نباشد. حتی اگر پیکر بیجانش در جلویمان باشد.
امروز دهها تلفن و اس ام اس داشتم از تسلیت ها و همدردی ها. اما بیش از همه این ما را آزار می دهد که بر سر دفن او در تهران یا گتوند اختلاف است.
امروز از خانه شاعران تا دانشگاه تهران و از آنجا به بهشت زهرا تشییع شد. اما پدر و سایر اعضای خانواده اش و همچنین همه خوزستانی ها اصرار دارند که در زادگاهش دفن شود. حتی برنامه ریزی شده که فرهنگسرایی و آرامگاهی در محل دفنش ایجاد شود. و به این ترتیب حضور همیشگی اش احساس خواهد شد.
هر چند خانه شاعران و برخی دانشجویان ایشان اصرار دارد در بهشت زهرا دفن شود اما باید پذیرفت که قطعه هنرمندان سالی یک بار هم مورد توجه هنرمندان و حتی زیارت نزدیکان آنها قرار نمی گیرد.
در نهایت قرار شده است همسر ایشان امشب بررسی کند و ببیند خود قیصر یاداشت و وصیتی در این خصوص دارد یا خیر.... و تصمیم نهایی برای محل دفن قصر شعر ایران گرفته شود.

۲
پنجشنبه دهم آبان ۱۳۸۶ - ساعت ۱۹
در خلوت بعد از تشییع:
لحظاتی پیش قیصر امین پور از تهران به اهواز منتقل شد تا از آنجا به گتوند برده شود. همچنین قرار است ساعت ۹ صبح فردا در گتوند تشییع شود.
امروز هم مراسم وداع با پیکر ایشان در قطعه هنرمندان و بر مزار سید حسن حسینی برگزار شد. از دوستان شاعر ساعد باقری - پرویز بیگی- ناصر فیض- محسن وطنی و خانم راکعی آمده بودند. ساعد خیلی با سوز مرثیه می خواند و می گریست.

پیکر قیصر را آوردند بسیار لاغر و نحیف بود. میکروفن را به دست حاج آقا اشراقی (پدر همسر قیصر) دادند که از اولین روزهای دیدار با قیصر می گفت و اشک می ریخت.
چند دقیقه بعد همسر قیصر در حالی که دست دخترش آیه را محکم می فشرد گفت: دیشب در عالم خواب در بهشت زهرا دیدمش. دم یک پاترول ایستاده بود و آماده رفتن بود. کت خاکستری اش را هم روی دست داشت. تا شب قبلش که او را در خواب می دیدم هنوز حالت بیماری را داشت. اما از وقتی که تصمیم قطعی این شد که به خوزستان منتقل شود او را دیدم که بیماریش خوب شده و مطمئنم که خودش از این انتقال راضی است.

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920807001612
http://www.snn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=4&Id=270930&Sgr=16

نثر ادبی- بوی محرم می آید...

فقط آنان كه هم آيين ياسند
حسين و كربلا را مي‌شناسند

توفان «محرم» در همه شهرها و روستاها مي‌وزد. درختان به احترام نام «حسين(ع)» خم شده‌اند. صداي طبل عزا در خيابان و كوچه‌ها مي‌دود؛ رهگذران سياهپوش، به بيرق‌هاي در اهترازي چشم دوخته‌اند كه روي آنها نوشته شده: «هيهات منا الذله»

شايد اگر با دقت گوش كني صداي آسماني محتشم را از گلوي خشكيده‌اش بشنوي كه:

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟

از خود مي‌پرسي كه نام و ياد «حسين(ع)» بعد از قرن‌ها با اين مردم عاشق چه كرده است؟ يك معشوق و اين همه عاشق؟

تكيه‌ها و حسينيه‌ها پيراهن نيلي به تن كرده‌اند و هركس را كه مي‌بيني انگار درون سينه‌اش ابري عزا گرفته است و در دلش محشر كبرايي برپاست.

كم كم دسته‌هاي عزاداري شكل مي‌گيرند؛ اشك‌ها دسته دسته از راه مي‌رسند و دسته‌هاي زنجيرزني از آسمان تا حسينيه دل و از آنجا تا نفس‌هاي تنگ غروب صف مي‌كشند.

حالا حتي بوي سيب از سمت كربلا به «شام» كه نه! به مشام مي‌رسد.

و كربلا چيست جز سرزميني تشنه كه مي‌تواند تمام دل‌هاي تشنه را سيراب كند.

و كربلا آبروي همه خاك است؛ خاكي كه هر ذره آن مهر نماز عاشق‌ترين بندگان خداست.

و كربلا نخلستاني است كه تا هنوز نخل‌هايش سربريده مي‌رويند و ايستاده مي‌ميرند.

و كربلا ابتداي دل‌هايي است كه با عاشورا گره خورده‌اند و عاشورا روز سربلندي انسان است.

و تو خوب مي‌داني كه چرا هر سال در چنين روزي خورشيد از بلنداي نيزه‌اي خونين طلوع خواهد كرد.

چند شعرک

۱
این صخره ای که قلبش از سنگ است
هرگز نمی فهمد
دریا دلش تنگ است.

۲
با عطسه مرگ
بیدار شده ام
بدنم بوی ریحان گرفته است.

۳
باز پروانه
برای گل خواند:
شعری از قصه تنهایی آدم ها را

۲
عمر شب کوتاه است
دولت صبح و سحر
                      در راه است.

غدیریه!

تا امام عاشقان، حضرت امیر شد
آسمان شکوفه کرد، ناگهان غدیر شد

ناگهان تمام دشت، پر شد از نماز رود
سرو، سربلند کرد، بید سر به زیر شد

عاشقانه زیستن، باز امتداد یافت
دل به روز عاشقی، باز هم اسیر شد

از مدینه تا نجف، پر شد از صدای دف
رف رف سوارها راهی کویر شد

در حصار شب نماند، ای امیر عاشقان!
هر که در طواف عشق، با تو هم مسیر شد

۱
خورشید که نیست غیر لبخند علی
چون شاه و گدا نشسته در بند علی
عمریست زمین به دور خود می چرخد
اما به خودش ندیده مانند علی

۲
هرگاه شكوفه مي دهد پاييرم
يا اينكه چو برگ، بر زمين مي ريزم
يك دست به زانوي خودم ميگيرم
با گفتن «يا علي» بپا مي خيزم!

۳
از چشمه عدل تا وضو مي‌کردي
با حضرت عشق گفتگو مي‌کردي
افسوس ولي، کسي نفهميد چرا
سر در نفس چاه فرو مي‌کردي

مصاحبه با خبرگزاری حوزه هنری

در آستانه جشنواره "طنین بیداری"

سعیدی راد: بسیاری از شاعران مطرح كشور وامدار صفارزاده هستند

عبدالرحیم سعیدی راد شاعر و وبلاگ نویس كه سابقه آشنایی با زنده یاد طاهره صفارزاده، شاعر و قرآن پژوه را داشته است، وی را شاعری با زبان خاص معرفی كرد و گفت: بسیاری از شاعران مطرح كشور به نوعی وامدار صفارزاده بزرگ هستند. 

عبدالرحیم سعیدی راد در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری حوزه هنری صفارزاده را زن مسلمان شیعه و انقلابی دانست و گفت: صفارزاده دوره جوانی پر شوری داشت و قبل از انقلاب از شاعران تاثیر گذار زمان خود بود و اشعار و نقدهای ادبی جنجال آفرینی از او در مطبوعات آن موقع به چاپ می رسید.
سعیدی راد ادامه داد: با توجه به اینكه بعد از انقلاب اسلامی صفارزاده را قشر عوام جامعه به خوبی نمی شناسند اما كسانی كه آشنایی كمی با ادبیات دارند، با وی و اشعارش آشنا هستند.
این شاعر ویژگی خاص صفارزاده را در نقد ادبی و زبان خاص او بیان كرد و افزود: تعداد شاعرانی كه دارای زبان خاص و ویژه خود هستند، محدود است اما زبان صفارزاده آمیخته با مفاهیم قرآنی و شاخصه خاص او بود. این ویژگی او به واسطه مطالعات عمیق و دقیق او در متون دینی حاصل شد و در نوشته هایش هم بروز پیدا كرد و باعث شد تا به عنوان یك زن مسلمان در جامعه شناخته شود.
وی اشعار صفارزاده را دارای پختگی و عمق زیاد دانست و اضافه كرد: این پختگی نشان از مطالعه زیاد صفارزاده در زمینه های مختلف است كه متاسفانه اكنون شعرای ما كمتر به آن توجه می كنند.
این وبلاگ نویس بیان داشت: صفارزاده در زمان حیاتش از سوی دانشگاهی در كشور مصر به عنوان زن دانشمند مسلمان در دنیا معرفی شد كه این جایگاه نصیب زن شاعر و نویسنده ای در كشور تاكنون نشده است و نشان دهنده این مطلب است كه وی در جامعه دانشگاهی در دنیا شناخته شده است.
سعیدی راد اضافه كرد: بسیاری از شاعران مطرح كشور به نوعی وامدار این شاعر بزرگ هستند. علیرضا قزوه مدیر مركز آفرینش های ادبی حوزه هنری درباره تاثیر صفارزاده بر او می گوید "بارها متاثر از طاهره صفارزاده شعر گفته ام."
وی بر لزوم برگزاری بزرگداشت برای شاعران طی سالهای اخیر گفت: برای شخصی كه ترجمه قرآن را به زبان انگلیسی انجام داده، باید زودتر از اینها مراسم گرفته می شد. لازم است جایزه ای به نام صفارزاده برگزار شود تا نام او از اذهان خارج نشود.

http://www.hhnews.ir/fa/news/11345/%d8%b3%d8%b9%db%8c%d8%af%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d8%af-%d8%a8%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b7%d8%b1%d8%ad-%d9%83%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%88%d8%a7%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b5%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d9%87%d8%b3%d8%aa%d9%86%d8%af

نثر ادبی برای غدیر- غوغای غدیر

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مي‌زد سيل مردم، مثل دريا در غدير
زمين مكث كرده بود. زمان در زير پاي فرشتگان گم شده بود، اما هنوز كاروان كاروان مشتاقان شنيدن خبري عظيم از راه مي‌رسيدند. صداي تپش قلب آسمان شنيده مي‌شد كه به يكباره حضرت عشق لب به سخن گشود و دست «علي» را بالا برد و ناگهان:

آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و توفاني شديم
و آنگاه صداي صلوات گل‌ها و فرشته‌ها بلند شد. سنگ‌ها آواز خواندند. شمشادها شاعر شدند و مردم به هم تبريك گفتند.

چه مبارك روزي بود كه غدير در تاريخ نفس كشيد و سربلند شد و از آن لحظه بود كه خواب سايه‌ها و كلاغ‌ها آشفته شد.
خون يخ بسته زمستان به جوش آمد و بهار «ولايت» از لاي انگشتان رسول عشق خروشيد.

اي امير عاشقان!
درست از لحظه‌اي كه دست مبارك تو در «غدير» بالا رفت، همه چشم‌ها به سمت تو چرخيدند و آسمان برق زد و شوقي شگفت در مويرگ‌هاي زمين دويد و به يكباره:

بغض چندين ساله ما باز شد
ياعلي گفتيم و عشق آغاز شد

اي علي!
نام تو آغاز دلدادگي‌هاست. ابتداي شوريدگي و بي‌خويشي است. شروع توفاني شدن است.
تو آن آسماني مردي كه كويري‌ترين دل‌ها را به ميهماني اقيانوس محبت بردي.
نسيم يادت كه مي‌وزد همه ابرها به احترام نام آفتابي‌ات كنار مي‌روند و آسمان زلال مي‌شود.

حالا به كفش‌هاي وصله‌دارت بوسه مي‌زنم كه عرش در زير گام‌هاي تو گم مي‌شد که تو راه‌هاي آسمان‌ را بهتر از راه‌هاي زمين مي‌شناسي.

... و اينك پس از 14 قرن هنوز هم خورشيد عدالتت در فراز است و نامت ورد زبان گل‌هاست و به هر طرف كه نگاه مي‌كني پرچم نام تو در اهتزاز است يا  علي(ع)!