با خودم می کشم اندوه نهان ای رمضان
سینه ام پر شده از زخم زبان ای رمضان

سخت دلتنگ توام حرف بزن با دل من
با من از شور سحرگاه بخوان ای رمضان

از شب قدر بگو از گل الغوث الغوث 
از دم گرم نفس های جوان ای رمضان

از همان ها که پر از نور خلوص اند هنوز
بین ما نیز ندارند نشان ای رمضان

نم نم اشک قلم پر زد و از دل رد شد
شرح این شور ندارم به بیان ای رمضان

جوشش زهد و ریا، شعله ی دستان دعا
برده از سینه من تاب و توان ای رمضان

سحر و خلوت با خویش مگر چاره کند
روزه را تا به غروب رمضان ای رمضان

(سعیدی راد)