صداي اذان
دو چشم منتظر كنار سفره افطار پلك ميزنند.
بوي نان سنگگ و پنير و ريحان در فضای اتاق پيچيده است.
به جز صداي عقربههاي ساعت كه لنگان لنگان راه ميروند، صدايي شنيده نميشود.
كليدي در قفل اتاق كوچك دل ميچرخد؛
گلدان كنار پنجره لبخند ميزند.
صداي اذان آغوش ميگشايد... تو آمدهاي!
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۳۰ ساعت توسط سعیدی راد
|