در روزگاری که اندیشه های تاریک، همه شبه جزیره عربستان را پر کرده بود و هر کس با شنیدن نام «زن» چهره درهم می کشید؛ تو از راه رسیدی وبه زن بودن معنای تازه ای بخشیدی. رود اندیشه های زلال تو، بیابانهای خشک و تفتیده را به مزرعه های سرسبز ایمان بدل می کرد و جاری می شد، که تو خود اولین ایمان آورنده به اقیانوس محبت بودی.

خنکای کلام تو بهار را به شنزارهای داغ مکه میهمان می کرد و پیامبر مهربانی، راضی و خشنود از حضور بهارآفرین تو بود.

هر روز بزرگتر و بالنده تر از پیش می درخشیدی تا به خانه ساده و آسمانی نبی اکرم (ص) وارد شدی. پیش از تو هیچ تاجری آنگونه تمام سرمایه وجودش را به همسرش تقدیم نکرده بود.

حالا ولی در غم فراق تو ستاره های آسمان کم سو شده اند و شعب ابوطالب در سیاهی فرو رفته است. گرد و غباری از جنس اندوه به آسمان بلند شده است و از هر طرف صدای ناله ای به گوش می رسد، اما حال حضرت رسول (ص) حال دیگری ست. طوفانی از تنهایی و غربت در جان او به جوش می آید اما او باید آرام باشد و تسلای درد کسانی باشد که به او پناه آورده اند.

فرشته های مقرب دسته دسته مانند خوشه های اشک برای عرض تسلیت آمده اند.

کمی آنسوتر دختری مهربان که خود فخر زنان دو عالم است آرام آرام در غم از دست دادن مادر اشک می ریزد.

یادش می آید روزهایی را که مادرش همچون آفتاب، صبح به صبح در خانه اش طلوع می کرد و با عطر نفس های بهشتی اش مهربانی و عشق در هوا جوانه می زد.

یادش می آید آخرین وصیت مادر که در گوشش گفته بود به جای کفن لباس پدر را به او بپوشانند...

حالا هم صدای محزونی در کوچه های رمضان می پیچد که نوحه می خواند:

«امن یجیب...» خواندن من بی ­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی­ «خدیجه» ماند

سعیدی راد